جدول جو
جدول جو

معنی برگماشتگی - جستجوی لغت در جدول جو

برگماشتگی
(بَ گُ تَ / تِ)
حالت و چگونگی برگماشته. برقراری.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگشتگی
تصویر برگشتگی
وضع و حالت برگشته، واژگونی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی برداشته. حاصل مصدر است از برداشتن. رجوع به برداشتن و برداشته شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ تَ / تِ)
منصوب. نصب شده. (فرهنگ فارسی معین). سلطیط. مسطّر. مسلط. مسیطر.
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) :
ترا پاک یزدان برو برگماشت
بد او ز ایران و نیران بگاشت.
فردوسی.
ندانست و آزرم کس را نداشت
همی آن بر این این بر آن برگماشت.
فردوسی.
کسی کو نبیند همی گنج من
چرا برگمارد بدل رنج من ؟
فردوسی.
به هر سو یکی با سپه برگماشت
بر قلب زابل سپه را بداشت.
اسدی.
همه خستگان را ز بس بازداشت
به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت.
اسدی.
آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود.
- چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن:
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
از ایشان یکی چشم ازو برنداشت.
فردوسی.
- همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ تَ/ تِ)
وضع و حالت برگشته. (فرهنگ فارسی معین). بازگردیدگی. وارونی. واژگونی. انقلاب. برتافتگی. (یادداشت دهخدا). تغییر و واژگونی. (ناظم الاطباء). زؤاب. (از منتهی الارب). حول. (از دهار) : کمد، کمده، برگشتگی رنگ. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
عمل گماشته. شغل گماشته. مستخدم شدن. شغل مستخدمی داشتن و رجوع به گماشته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگماشته
تصویر برگماشته
منصوب، نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
برقرار کردن منصوب کردن نصب کردن، وکیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگشتگی
تصویر برگشتگی
وضع و حالت برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماشتگی
تصویر گماشتگی
مستخدمی، مستخدم شدن، شغل گماشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگماشتن
تصویر برگماشتن
((~. گُ تَ))
برگماردن، مأمور کردن، منصوب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماشتگی
تصویر گماشتگی
انتصابی
فرهنگ واژه فارسی سره
انتصاب کردن، برگماردن، گماشتن، مامور کردن، ماموریت دادن، منصوب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماموریت، نوکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد