نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : ترا پاک یزدان برو برگماشت بد او ز ایران و نیران بگاشت. فردوسی. ندانست و آزرم کس را نداشت همی آن بر این این بر آن برگماشت. فردوسی. کسی کو نبیند همی گنج من چرا برگمارد بدل رنج من ؟ فردوسی. به هر سو یکی با سپه برگماشت بر قلب زابل سپه را بداشت. اسدی. همه خستگان را ز بس بازداشت به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت. اسدی. آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود. - چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن: سیاوش چو چشم اندکی برگماشت از ایشان یکی چشم ازو برنداشت. فردوسی. - همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).
نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : ترا پاک یزدان برو برگماشت بد او ز ایران و نیران بگاشت. فردوسی. ندانست و آزرم کس را نداشت همی آن بر این این بر آن برگماشت. فردوسی. کسی کو نبیند همی گنج من چرا برگمارد بدل رنج من ؟ فردوسی. به هر سو یکی با سپه برگماشت بر قلب زابل سپه را بداشت. اسدی. همه خستگان را ز بس بازداشت به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت. اسدی. آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود. - چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن: سیاوش چو چشم اندکی برگماشت از ایشان یکی چشم ازو برنداشت. فردوسی. - همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).