جدول جو
جدول جو

معنی برکجه - جستجوی لغت در جدول جو

برکجه
(بُ جَ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. سکنه 100 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکه
تصویر برکه
گودال آب، تالاب، استخر طبیعی، استخر
فرهنگ فارسی عمید
ابن حسام الدوله، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدوله. رجوع به زعیم الدوله... شود. (یادداشت مؤلف) ، رشوت و پاره. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جغد. (ناظم الاطباء)
یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هجری قمری). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
شهری به اندلس از اعمال البیره (بیره). (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ)
شهری است به اسپانیا از اعمال المریه. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 97). و رجوع به معجم البلدان و مراصد و الحلل السندسیه و دمشقی و نفح الطیب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
برخیزانیدن ناقۀ نشسته که شیرش ریزان باشد و دوشیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ کَ / کِ)
افزونی و فراخی و بسیاری. (مهذب الاسماء). افزونی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). برکت:
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبیداست آنجایگه بود برکه.
منوچهری.
برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.
منوچهری.
یکی از وزراء معزول شد و بحلقۀ درویشان درآمد و برکۀ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان). و رجوع به برکت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
یک دوشیدن از دوشیدن بامداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
مرغی است آبی، خرد و سپیدرنگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، برک، أبراک، برکان، برکان.
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) ، رنگی است همرنگ برگ نی. (آنندراج) :
سرو من سبزیست شیرین راست همچون نیشکر
چون ببالائی قبائی برگ نی بندد کمر.
سیفی بدیعی (از آنندراج).
، نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) :
هنگام یزک بشکّرستان
برگ نی او شود نواجان.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِکَ)
سینه و پوست سینۀ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است، یا برک سینۀ آدمی است وبرکه غیر آدمی، یا برک باطن سینه است و برکه ظاهر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه. سکنۀ آن 747 تن است. آب آن از رود خانه ساروق و محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ جِکَ)
دهی از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. سکنه آن 230 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است. سکنه 448تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
براکوه: هر، شهرکیست به برکوه نهاده و با آبهای بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
برکجی با نسبت دارائیست
خلعت خورشید و مرغ شب پره.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ سَ / سِ)
پوشیده و پنهان. (برهان) (انجمن آرا). نهان. مخفی:
دی بسی کس ز شاه مدرسه رفت
ظاهر است این نهان و برکسه نیست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بریدن. (منتهی الارب). زدن و قطع کردن با شمشیر. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ کَ نَ / نِ)
درهم کوفته شده هر چیزی بتخصیص عطریات را، و بکسر اول هم گفته اند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). درهم کوفته از عطریات است و قیل با کاف فارسی و ایضاً با باء فارسی نیز خوانده اند و این اصح است. (شرفنامۀ منیری). هر چیز نرم کردۀ درهم آمیخته خصوصاً مواد معطر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از برکه
تصویر برکه
استخر کوچک، حوض آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمجه
تصویر برمجه
نوعی سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکه
تصویر برکه
((بِ کِ))
آبگیر، تالاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکه
تصویر برکه
آبگیر، تالاب
فرهنگ واژه فارسی سره
آب انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مزد آب داری، سود، بهره ی مالکانه
فرهنگ گویش مازندرانی
بهره، سود، درآمد، اجاره بها، بهره ی مالکانه ی زمین، محرف
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتیل، دیگ بزرگ دهان گشاد، سیاه مست
فرهنگ گویش مازندرانی