- برکاری(بَ)
تسلط. مهارت. (یادداشت مؤلف)
معنی برکاری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(بَرْ رَ نی ی)
لغت نامه دهخدا
برّکان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). گلیم سیاه. رجوع به برکان شود، بر زمین زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بر چهار دست و پا ایستادن. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بر دو زانو افتادن. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
(بَ کَ / کِ)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی برکنار. دوری. کناره گیری: پس ازبرکناری فلان از حکومت فلان جا... (یادداشت مؤلف)
(بَ)
لغت نامه دهخدا
برداشتن. برداریدن. و چون به کلمات دیگر پیوندد معنی حاصل مصدری از مجموع برآید چنانکه در ترکیبات ذیل:
- باربرداری. بهره برداری. پسه برداری. خاک برداری. شن برداری. عکس برداری. کلاه برداری. گودبرداری. نقشه برداری. و رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خود شود
- باربرداری. بهره برداری. پسه برداری. خاک برداری. شن برداری. عکس برداری. کلاه برداری. گودبرداری. نقشه برداری. و رجوع به هریک از این ترکیبات در جای خود شود
