جدول جو
جدول جو

معنی برچفسان - جستجوی لغت در جدول جو

برچفسان
(گَ)
چسبنده. لزج. علک.
- برچفسان شدن، رفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برسان
تصویر برسان
اژدها، در افسانه ها، ماری با بال های بزرگ و چنگال های قوی و دم دراز که از دهانش آتش بیرون می آمد، مار بسیار بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(طِ فِ)
پاره ای از ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ریگ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، ریگ پاره ای که در پهلوی درخت باشد، تاریکی. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به طرفاس شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چسبان. چسپان. دوسان. چفسنده. چسبنده. لازب. هر چیز که چسبناک و لزج باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پشم بزغاله. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دوشاب خوشبوی. (شرفنامۀ منیری). دوشب سیاه رنگ خوشبوی. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
مانند. بمانند. مثل. همچون. بسان. (یادداشت مؤلف) :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ برسان زغن.
رودکی.
غریوی برآوردبرسان شیر
بسی دشمن آورد چون گور زیر.
دقیقی.
رخش گشت از اندوه برسان قیر
چنان شد کجا خسته گردد به تیر.
فردوسی.
دلیری که بدنام او اشکبوس
همی برخروشید برسان کوس.
فردوسی.
هیونی فرستاد برسان باد
برآمد برفور فوران نژاد.
فردوسی.
اندر سفری دایم برسان قمر لیکن
هم دست سفر داری هم روی قمر داری.
فرخی.
گر کسی گوید که در گیتی کسی برسان اوست
گر همه پیغمبری باشد بود یافه درای.
منوچهری.
چنین آفاق پر ز آیات حکمت
نبشته سر بسر برسان دفتر.
ناصرخسرو.
نگین و تیغ و تاج و تخت و ملک و گنج با لشکر
همه برسان فرزندند و سلطانشان پدر بر سر.
(یادداشت مؤلف از ترجمان البلاغۀ رادویانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اژدها. (برهان) (ناظم الاطباء). اژدر. اژدرها. ثعبان. تنین
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ ضَ)
برچسبانیدن. اکتان. لیق. لیقه. ملاحمه، برچفسانیدن دو چیز باهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صورت تصحیف شدۀ برروشنان است که در برهان آمده به معنی مطلق امت از هر پیغمبری که باشد.
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان. سکنۀ آن 810 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ فِ)
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان، متصل به سیاهکل. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 221 تن. آب آن از رود خانه شمرود و محصول آن برنج، ابریشم، چای، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2) ، مستی. (ناظم الاطباء). رجوع به برخفج و برخفچ و برفخج و برفخچ و فرنجک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، برق زدن. پیدا شدن آذرخش، ترسانیدن و بیم کردن کسی، برقان طعام بزیت یا روغن، اندکی زیت یا روغن در آن ریختن، برقان نجم، برآمدن ستاره، برقان مراءه، آراسته شدن و زینت گرفتن زن.
لغت نامه دهخدا
(گَ نَنْ دَ / دِ)
ملتئم. باآرام و طمأنینه. مهربان.
- برچسبان بودن، التیام. مهربان بودن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف) : ترفیه بالرفاء و البنین گفتن بوجه دعا در زناشوئی یعنی مجتمع و برچسبان و باآرام و طمأنینه باشند.
- برچسبان شدن، کتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
آهنگی است در موسیقی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ کَ)
برچسپیدن. برچسفیدن. تلخن. (منتهی الارب). تلخط. (اقرب الموارد). لتوب. لصوق. لزوق: رسعت عینه، برچفسید نیام چشم او. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برچفسیدن
تصویر برچفسیدن
چسپیدن ملصق شدن، متمایل شدن منحرف گردیدن، منجمد شدن فسرده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفسان
تصویر چفسان
چسبان چسپان چسبنده
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی در شش کیلومتری شمال باختری شهرستان علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برسان
فرهنگ گویش مازندرانی
بخوابان
فرهنگ گویش مازندرانی