جدول جو
جدول جو

معنی بروض - جستجوی لغت در جدول جو

بروض
(اِ)
اندک برآمدن آب از چشمه. (از منتهی الارب). برض. (اقرب الموارد). و رجوع به برض شود، خارج. آن سو. برسو:
زین چرخ برون، خرد همی گوید
صحراست یکی و بیکران صحرا.
ناصرخسرو.
، خارج:
هرچ آن طلبی و چون نباشد
از مصلحتی برون نباشد.
نظامی.
، خارج. بیرون از خانه:
به خانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن.
اسدی.
، خارج. بیرون از شهر:
درون مردمی چون ملک نیک محضر
برون لشکری چون هزبران جنگی.
سعدی.
، بجز. جز از:
عروس ملک گرامی تر است از آنکه بود
برون گوهر شمشیر شاه زیور او.
ظهیر.
- از برون ، از ورای. از پشت: صورت بستن خط آسان شود به نگریستن از برون شیشه که اندرو آب و روغن کرده باشند. (التفهیم).
- برون از، خارج از. جز از. بجز از. علاوه بر. باستثنای. غیر از. بغیر. سوای:
دل نرم کن به آتش و از بابزن مترس
کز تخم مردمانت برون است پرّ و بال.
کسائی.
بیاموزم این کودکان را همی
برون زین نیارم زدن خود دمی.
فردوسی.
شاه جهان محمد محمود کز خدای
هر فضل یافته ست برون از پیمبری.
فرخی.
برون از پی دینش پیکار نیست
برون از غزاش آنچه کردار نیست.
اسدی.
برون از جهان تکیه جایی طلب کن
ورای خرد پیشوایی طلب کن.
خاقانی.
برون از کنیزان چابک سوار
غلامان شمشیرزن سی هزار.
نظامی.
برون از میانجی و از ترجمه
بدانست یک یک زبان همه.
نظامی.
برون زآنکه پیغام فرخ سروش
خبرهای نصرت رساندش بگوش.
نظامی.
برون زآنکه داد او جهانبانیت
به پیغمبری داشت ارزانیت.
نظامی.
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت.
سعدی.
فروماندم از چاره همچون غریق
برون از مدارا ندیدم طریق.
سعدی.
طبیب از من بجان آمد که سعدی قصه کوته کن
که دردت را نمیدانم برون از صبر درمانی.
سعدی.
مرا بی سر زلفت آرام نیست
برون از تو دل را دلارام نیست.
(همای و همایون).
- برون از جنبش، برتر از فلک. (هفت قلزم).
- برون بودن حساب چیزی از چیزی، در عداد آن نبودن. جزء آن نبودن. داخل آن نبودن:
خرد ما را بدانش رهنمونست
حساب عشق ازین دفتر برونست.
نظامی.
- برون ز اندازه، بیش از اندازه. بیش از حد:
دادمش نقدهای روتازه
چیزهایی برون ز اندازه.
نظامی.
- برون عید، پیش از عید. (آنندراج).
، برای. بجهت. (برهان). ازبهر:
جعدمویانت جعد کنده همی
ببریده برون تو پستان.
رودکی.
، وحشی. (یادداشت دهخدا). مقابل انسی، برآمده. بیرون زده از موضع طبیعی بی آنکه منفصل شود. خارج شده، چنانکه چشم از حدقه:
ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آنکسی که مر او را کنی خپک.
دقیقی.
- برون خزیدگی، برجستگی. بیرون زدگی عضوی از موضع طبیعی بدون انفصال از مبداء: رحی، برون خزیدگی اشتر آنجا که بر زمین نشیند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
بروض
(بَ)
چاهی که اندک اندک آب دهد. (منتهی الارب). بئربروض، چاه اندک آب. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، بز کوهی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
بروض
(بُ)
جمع واژۀ برض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروا
تصویر بروا
(پسرانه)
اعتقاد (نگارش کردی: بوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برون
تصویر برون
بیرون، خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروج
تصویر بروج
برج، هشتاد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۲ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایان شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروض
تصویر عروض
در علوم ادبی میزان شعر
جمع اعاریض
در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت
ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه
در علوم ادبی مضمون کلام
در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برور
تصویر برور
بارور، باردار، بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروض
تصویر قروض
قرض ها، وام ها، دین ها، جمع واژۀ قرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروق
تصویر بروق
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروت
تصویر بروت
سبلت، سبیل، موی پشت لب مرد، موهایی که روی لب مرد می روید، برای مثال دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزی ست در هر استخوان مردی ست در هر پیرهن (سعدی - ۱۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروض
تصویر عروض
عرض ها، کالاها، جمع واژۀ عرض
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مرد محتاج گشته از بسیاری دهش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عروض
تصویر عروض
میزان شعر و نیز بمعنی کرانه و ناحیه هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غروض
تصویر غروض
جمع غرض، پیش بند های اشتران سینه بند های پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروض
تصویر فروض
کلانسالی گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروض
تصویر قروض
جمع قرض، وام ها جمع قرض وامها، جمع قروضات
فرهنگ لغت هوشیار
رام شده پروریده زهنجه دیده (زهنجه ریاضت) رام شده پروریده زهنجه دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براض
تصویر براض
اندک، آبتک کمینه فرو نشست آب در رود یا تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروض
تصویر حروض
لاغر و نحیف گشتن از بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوض
تصویر ربوض
درخت تناور، ده پرچپیره (جمعیت)، مشک بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضوض
تصویر بضوض
چاه کم آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروی
تصویر بروی
حاجب، ابروی، ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعوض
تصویر بعوض
به گونه رمن پشه کارهای سخت بجای بدل، بپاداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروت
تصویر بروت
سبیل، موی پشت لب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروج
تصویر بروج
جمع برج، دژها کوشک ها، آبام ها اختران جمع برج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برود
تصویر برود
خنک، خنک کننده، جامه پرزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برور
تصویر برور
باردار ومیوه دار، مثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروز
تصویر بروز
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروش
تصویر بروش
سیخ فرانسوی گل سینه (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروق
تصویر بروق
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون
تصویر برون
مخفف بیرون، ضد درون، منظر، آشکار، خارج، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون
تصویر برون
بیرون، خارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروز
تصویر بروز
نمایش، نشان دادن
فرهنگ واژه فارسی سره