صبغه الله بن روح الله بن جمال الله بروجی حسینی نقشبندی. فقیه و صوفی که اصل او از اصفهان بود. در شهر بروج هند متولد شد سپس ساکن مدینه گشت و بسال 1015 هجری قمری درگذشت. او راست: اًراءهالدقائق، که حاشیه ایست بر تفسیر بیضاوی، و باب الواحده. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 287 از خلاصهالاثر و هدیه العارفین)
صبغه الله بن روح الله بن جمال الله بروجی حسینی نقشبندی. فقیه و صوفی که اصل او از اصفهان بود. در شهر بروج هند متولد شد سپس ساکن مدینه گشت و بسال 1015 هجری قمری درگذشت. او راست: اًراءهالدقائق، که حاشیه ایست بر تفسیر بیضاوی، و باب الواحده. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 287 از خلاصهالاثر و هدیه العارفین)
عبدالکریم بن احمد بن فراج التروجی مکنی به ابومحمد از قریۀ تروجه مصر از محدثان است و از سلفی حدیث شنید و در معجم خود گوید: شیخ اجل او ابوبکر بن محمد بن ابراهیم بن الحسین الرازی حنفی است و افتخار او بدو بود. (از معجم البلدان). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
عبدالکریم بن احمد بن فراج التروجی مکنی به ابومحمد از قریۀ تروجه مصر از محدثان است و از سلفی حدیث شنید و در معجم خود گوید: شیخ اجل او ابوبکر بن محمد بن ابراهیم بن الحسین الرازی حنفی است و افتخار او بدو بود. (از معجم البلدان). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
ممالیک برجی، ممالیک جمع مملوک بمعنی غلام است و بیشتر این کلمه را در مورد غلامان سفیدپوست بکار میبرده اند سلاطین ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند اولین ایشان شجره الدر زوجه الملک الصالح است اگرچه چند سالی اسماً سلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را بدست گرفتند و ایشان دو طبقه اند ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجود سلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را بخوبی اداره میکردند و شهر قاهره هنوز از دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق و علاقۀ سلاطین مملوک بصنایع مستظرفه دنیاست ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگاور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و اردوهای تاتار مقاومتهای نیکوکردند مخصوصاً تاتار را که در قرن هفتم هجری برآسیااستیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چند بار مغلوب نمودند. ممالیک برجی از 784 هجری قمری تا 922 هجری قمری مطابق 1382 میلادی تا 1517 میلادی حکومت کردند اولین آنان سیف الدین برقوق ظاهر و آخرین آنان تومان بیک اشرف بود. این سلسله را سلاطین عثمانی از میان برداشتند. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 و 75)
ممالیک برجی، ممالیک جمع مملوک بمعنی غلام است و بیشتر این کلمه را در مورد غلامان سفیدپوست بکار میبرده اند سلاطین ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند اولین ایشان شجره الدر زوجه الملک الصالح است اگرچه چند سالی اسماً سلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را بدست گرفتند و ایشان دو طبقه اند ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجود سلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را بخوبی اداره میکردند و شهر قاهره هنوز از دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق و علاقۀ سلاطین مملوک بصنایع مستظرفه دنیاست ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگاور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و اردوهای تاتار مقاومتهای نیکوکردند مخصوصاً تاتار را که در قرن هفتم هجری برآسیااستیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چند بار مغلوب نمودند. ممالیک برجی از 784 هجری قمری تا 922 هجری قمری مطابق 1382 میلادی تا 1517 میلادی حکومت کردند اولین آنان سیف الدین برقوق ظاهر و آخرین آنان تومان بیک اشرف بود. این سلسله را سلاطین عثمانی از میان برداشتند. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 و 75)
شهری در گجرات. (ناظم الاطباء). از مشهورترین شهرهای بحری هند است که از آنجا نیل و لک می آورند. (از مراصدالاطلاع) ، نمایان شدن و برآمدن بسوی فضا. (از منتهی الارب) ، بیرون آوردن. (دهار)
شهری در گجرات. (ناظم الاطباء). از مشهورترین شهرهای بحری هند است که از آنجا نیل و لک می آورند. (از مراصدالاطلاع) ، نمایان شدن و برآمدن بسوی فضا. (از منتهی الارب) ، بیرون آوردن. (دهار)
سورۀ بروج، نام سورۀ هشتاد وپنجم از قرآن کریم است و آن مکیه می باشد و بیست ودو آیت دارد، پس از سورۀ انشقاق و پیش از سورۀ طارق واقع است و با آیۀ ’والسماء ذات البروج’ آغاز میشود، اقرار کردن به گناهی. اعتراف و اذعان کردن به سرقتی و مانند آن. (یادداشت دهخدا) ، نمودن سارق مال مسروقی را. (یادداشت دهخدا)
سورۀ بروج، نام سورۀ هشتاد وپنجم از قرآن کریم است و آن مکیه می باشد و بیست ودو آیت دارد، پس از سورۀ انشقاق و پیش از سورۀ طارق واقع است و با آیۀ ’والسماء ذات البروج’ آغاز میشود، اقرار کردن به گناهی. اعتراف و اذعان کردن به سرقتی و مانند آن. (یادداشت دهخدا) ، نمودن سارق مال مسروقی را. (یادداشت دهخدا)
ابروی. ابرو. برو. حاجب. و رجوع به برو و ابرو شود: سوی حجرۀ خویش رفت آرزوی ز مهمان بیگانه پرچین بروی. فردوسی. همه زرد گشتند و پرچین بروی کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی. فردوسی. همه دل پر از کین وپرچین بروی جز از جنگ شان نیست چیز آرزوی. فردوسی. نبودش ز قیدافه چین بر بروی نه برداشت هرگز دل رای اوی. فردوسی
ابروی. ابرو. برو. حاجب. و رجوع به برو و ابرو شود: سوی حجرۀ خویش رفت آرزوی ز مهمان بیگانه پرچین بروی. فردوسی. همه زرد گشتند و پرچین بروی کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی. فردوسی. همه دل پر از کین وپرچین بروی جز از جنگ شان نیست چیز آرزوی. فردوسی. نبودش ز قیدافه چین بر بروی نه برداشت هرگز دل رای اوی. فردوسی
یکی از بخش های چهارگانه شهرستان شهرکرد است. حدود آن عبارتست از: از شمال به بخش حومه شهرکردو دهستان آیدغمش، از جنوب به دهستان خانمیرزا، از مشرق به بخش سمیرم بالا و دهستان سمیرم پائین شهرستان شهرضا، از مغرب به دهستان پشت کوه و دهستان میزاج. این بخش در منطقۀ کوهستانی قرار گرفته، هوای تابستان آن معتدل و زمستان آن بسیار سرد میباشد. این بخش از دو دهستان و 57 آبادی تشکیل شده که عبارتند از: 1- دهستان گندمان که مشتمل بر 37 آبادی و دارای 32962 تن سکنه است. 2- دهستان کیار مشتمل بر 20 آبادی با 21444 تن سکنه. محصول عمده بخش: غلات، حبوب، کتیرا، انگور، سیب و زردآلو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 10) ، گروههای مردمان از هر جنس که باشند. (برهان). و آن مصحف برروشنان است در هر دو معنی. (یادداشت دهخدا). رجوع به بروشان و برروشنان شود قصبۀ مرکز بخش بروجن شهرستان شهرکرد است. این قصبه در جلگه ای که از اطراف به کوههای مرتفع محاطاست واقع شده و آب مشروب و زراعتی آن از چشمه و قنات تأمین میشود. سکنۀ آن 9383 تن است. محصول آنجا غلات و حبوب می باشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 10)
یکی از بخش های چهارگانه شهرستان شهرکرد است. حدود آن عبارتست از: از شمال به بخش حومه شهرکردو دهستان آیدغمش، از جنوب به دهستان خانمیرزا، از مشرق به بخش سمیرم بالا و دهستان سمیرم پائین شهرستان شهرضا، از مغرب به دهستان پشت کوه و دهستان میزاج. این بخش در منطقۀ کوهستانی قرار گرفته، هوای تابستان آن معتدل و زمستان آن بسیار سرد میباشد. این بخش از دو دهستان و 57 آبادی تشکیل شده که عبارتند از: 1- دهستان گندمان که مشتمل بر 37 آبادی و دارای 32962 تن سکنه است. 2- دهستان کیار مشتمل بر 20 آبادی با 21444 تن سکنه. محصول عمده بخش: غلات، حبوب، کتیرا، انگور، سیب و زردآلو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 10) ، گروههای مردمان از هر جنس که باشند. (برهان). و آن مصحف برروشنان است در هر دو معنی. (یادداشت دهخدا). رجوع به بروشان و برروشنان شود قصبۀ مرکز بخش بروجن شهرستان شهرکرد است. این قصبه در جلگه ای که از اطراف به کوههای مرتفع محاطاست واقع شده و آب مشروب و زراعتی آن از چشمه و قنات تأمین میشود. سکنۀ آن 9383 تن است. محصول آنجا غلات و حبوب می باشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 10)
مخفف باروری. مثمر بودن. رجوع به برور و باروری شود، ظاهر شدن و آشکار شدن برق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ترسیدن و بیم کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به برق شود
مخفف باروری. مثمر بودن. رجوع به برور و باروری شود، ظاهر شدن و آشکار شدن برق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ترسیدن و بیم کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بَرَق شود
منسوب به برون. بیرونی. خارجی. ظاهری. مقابل درونی. مقابل داخلی. (یادداشت دهخدا). و رجوع به بیرونی شود، بو دادن. برشته کردن. تاب دادن. گندم و جز آن را بر تابه برشته کردن. (یادداشت دهخدا). تحمیص: بدو گفت لختی پنیر کهن ابا مغز بادام بریان بکن. فردوسی. عثلبه، در خاکستر بریان کردن گندم را. (از منتهی الارب). - بریان کرده، برشته کرده. کباب کرده. حنیذ. شواء. مسلوق. مشوی. مطجن. مفؤود. مقلو: حنیذ، اندر زمین بریان کرده. لحم مهراء، گوشت نیک بریان کرده. (دهار). - ، بوداده. تاب داده. برشته کرده: بگیرند هلیلۀ کابلی و بلیله و آملۀ بریان کرده از هر یکی سه درم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند چلغوزۀ پاک کرده ده درمسنگ... و تخم کتان بریان کرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غله ای که از آن کنیزک می خریدند و صحیح و بریان ناکرده از بریان کرده جدا میکردند. (تاریخ قم ص 64). و رجوع به بریان شود. - بریان ناکرده، برشته نشده: غله ای که از آن کنیزک می خریدند و صحیح و بریان ناکرده از بریان کرده جدا میکردند. (تاریخ قم ص 64). ، به مجاز، عذاب کردن. رنج دادن: بندۀ بد را خداوندان بتشنه گرسنه بر عذاب آتش معده همی بریان کنند. ناصرخسرو. ، به مجاز، سوختن. داغ نهادن. اثر سوختگی پدید آوردن: چون دست درازی به لبت دندان کرد تبخال چرا لب مرا بریان کرد؟ خاقانی
منسوب به برون. بیرونی. خارجی. ظاهری. مقابل درونی. مقابل داخلی. (یادداشت دهخدا). و رجوع به بیرونی شود، بو دادن. برشته کردن. تاب دادن. گندم و جز آن را بر تابه برشته کردن. (یادداشت دهخدا). تَحمیص: بدو گفت لختی پنیر کهن ابا مغز بادام بریان بکن. فردوسی. عَثلبه، در خاکستر بریان کردن گندم را. (از منتهی الارب). - بریان کرده، برشته کرده. کباب کرده. حنیذ. شواء. مسلوق. مشوی. مطجن. مفؤود. مقلو: حَنیذ، اندر زمین بریان کرده. لحم مهراء، گوشت نیک بریان کرده. (دهار). - ، بوداده. تاب داده. برشته کرده: بگیرند هلیلۀ کابلی و بلیله و آملۀ بریان کرده از هر یکی سه درم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بگیرند چلغوزۀ پاک کرده ده درمسنگ... و تخم کتان بریان کرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غله ای که از آن کنیزک می خریدند و صحیح و بریان ناکرده از بریان کرده جدا میکردند. (تاریخ قم ص 64). و رجوع به بریان شود. - بریان ناکرده، برشته نشده: غله ای که از آن کنیزک می خریدند و صحیح و بریان ناکرده از بریان کرده جدا میکردند. (تاریخ قم ص 64). ، به مجاز، عذاب کردن. رنج دادن: بندۀ بد را خداوندان بتشنه گرسنه بر عذاب آتش معده همی بریان کنند. ناصرخسرو. ، به مجاز، سوختن. داغ نهادن. اثر سوختگی پدید آوردن: چون دست درازی به لبت دندان کرد تبخال چرا لب مرا بریان کرد؟ خاقانی
منسوب به برنج (گیاه). رجوع به برنج شود. - نان برنجی، شیرینی که از آرد برنج و قند و روغن ساخته شود منسوب به برنج (فلز). ساخته شده از برنج. رجوع به برنج شود.
منسوب به برنج (گیاه). رجوع به برنج شود. - نان برنجی، شیرینی که از آرد برنج و قند و روغن ساخته شود منسوب به برنج (فلز). ساخته شده از برنج. رجوع به برنج شود.