جدول جو
جدول جو

معنی برنجی - جستجوی لغت در جدول جو

برنجی
تهیه شده از غله برنج مثلاً شیرینی برنجی
تهیه شده از آلیاژ برنج مثلاً ظرف برنجی
تصویری از برنجی
تصویر برنجی
فرهنگ فارسی عمید
برنجی
(بِ رِ)
منسوب به برنج (گیاه). رجوع به برنج شود.
- نان برنجی، شیرینی که از آرد برنج و قند و روغن ساخته شود
منسوب به برنج (فلز). ساخته شده از برنج. رجوع به برنج شود.
لغت نامه دهخدا
برنجی
نوعی ظرف از جنس برنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنجن
تصویر برنجن
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، آورنجن، سوار، دستیاره، اورنجن، ایّاره، دستینه، دست برنجن، ورنجن، یارج، یاره
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ جَ)
حلقه ای باشد ازطلا و نقره و امثال آن که زنان در دست و پای کنند، آنچه در دست کنند دست برنجن و آنچه در پای کنند پای برنجن خوانند. (برهان) (از آنندراج). اورنجن. برنجین. ورنجن.
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه. سکنۀ آن 747 تن است. آب آن از رود خانه ساروق و محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بْرَ / بِ رَ)
نوعی مشروب الکلی. (یادداشت دهخدا). مشروب الکلی قوی که از تقطیر شراب یا تفالۀ انگور ساخته میشود و بهترین نوع آن کنیاک است. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
برکجی با نسبت دارائیست
خلعت خورشید و مرغ شب پره.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جَ)
قسمی حلوا که از برنج نخست پخته و سپس سرخ کرده کنند و بر آن نرمۀ قند پاشند. (یادداشت دهخدا) :
برنجک خود و دامک سرسبک
رسیدند هر دو دل از غم تنک.
نظام قاری.
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
منسوب به برنج که از حبوب است. ساخته شده از برنج، یورش و حمله. (آنندراج). حمله و تاخت و تاز. (ناظم الاطباء) ، جامۀ ابریشم. (آنندراج). پارچۀ ابریشمی. (ناظم الاطباء). اما به سه معنی فوق در سایر فرهنگهایی که در دسترس بود دیده نشد، زنگ و جرس. (ناظم الاطباء). برنگ، کلید و قفل و دربند. (ناظم الاطباء). در دو معنی اخیر ظاهراً صورتی از برنگ باشد. رجوع به برنگ شود
منسوب به برنج (فلز). ساخته شده ازبرنج. (ناظم الاطباء). برنجی. و رجوع به برنج شود
لغت نامه دهخدا
حلقه ای فلزی که زنان بمچ دست یا پا کنند: دست برنجن پای برنجن. برنجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنجن
تصویر برنجن
حلقه ای فلزی که زنان بمچ دست یا پا کنند: دست برنجن پای برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنجن
تصویر برنجن
((بَ رَ جَ))
حلقه ای فلزی که زنان به مچ دست یا پا کنند، ورنجن، ورنجین، برنجین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
برونزيّةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
Bronze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
bronze
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
bronzo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
shaba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
Bronze
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
бронзовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
brązowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
青铜的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
کانسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
তাম্র
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
bronce
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
청동의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
青銅の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
ברונזה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
бронзовый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
perunggu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
ทองแดง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
brons
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
bronze
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برنزی
تصویر برنزی
कांस्य
دیکشنری فارسی به هندی