جدول جو
جدول جو

معنی برنامه - جستجوی لغت در جدول جو

برنامه
پروژه
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
برنامه
دیباچه، عنوان، سر نامه
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
فرهنگ لغت هوشیار
برنامه
مجموعه ای از کارهایی با طرح مشخص که در زمان خاصی انجام می شود، دستور کار، پرگرام، بخش های پخش شده از تلویزیون، رادیو، نمایش و مانند آن، جدولی برای انجام بعضی کارها مثلاً برنامۀ مسابقات، دستورالعمل داده شده به رایانه، آنچه در ابتدای نامه یا کتاب نوشته می شد، عنوان، دیباچه
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
فرهنگ فارسی عمید
برنامه
((بَ مِ))
عنوان، دستور کار یک مجلس، خطابه، جشن، آن چه که از رادیو، تلویزیون و سینما پخش می شود، مجموعه کارهایی که به هدف مشخصی ختم شود
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
فرهنگ فارسی معین
برنامه
Program
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برنامه
программа
دیکشنری فارسی به روسی
برنامه
Programm
دیکشنری فارسی به آلمانی
برنامه
програма
دیکشنری فارسی به اوکراینی
برنامه
program
دیکشنری فارسی به لهستانی
برنامه
程序
دیکشنری فارسی به چینی
برنامه
programa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
برنامه
programma
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
برنامه
programa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
برنامه
programme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برنامه
programma
دیکشنری فارسی به هلندی
برنامه
โปรแกรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
برنامه
program
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
برنامه
بيضويٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
برنامه
कार्यक्रम
دیکشنری فارسی به هندی
برنامه
תוכנית
دیکشنری فارسی به عبری
برنامه
プログラム
دیکشنری فارسی به ژاپنی
برنامه
프로그램
دیکشنری فارسی به کره ای
برنامه
program
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
برنامه
programu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
برنامه
প্রোগ্রাম
دیکشنری فارسی به بنگالی
برنامه
پروگرام
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنامج
تصویر برنامج
پارسی تازی گشته برنامه تراز نامه دستور کار
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی که در آن وزن و نوع کالاهائی که از شهر بشهر دیگر حمل میشود مینویسند که گیرنده بموجب آن تحویل بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنامه
تصویر سرنامه
آنچه که بر سر کتابها نویسند که در فلان محل برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنامه
تصویر بارنامه
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنامه
تصویر سرنامه
عنوان و آنچه در بالای نامه نوشته شود، مقدمۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
آنچه بر سر کتابتها نویسند که بشرق مطالعه فلان برسد عنوان: چوزان نامه ورنامه بر خواندند سخنهای نغزش بر افشاندند. (رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنامه
تصویر بارنامه
((مِ))
اجازه حضور به درگاه شاهان، برگه ای که در آن نوع کالا، وزن و مشخصات گیرنده و فرستنده کالا در آن نوشته شود، تجمل، تفاخر، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکامه
تصویر برکامه
((بَ مِ))
علی رغم، برخلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورنامه
تصویر ورنامه
((وَ مِ))
سرنامه و عنوان نامه
فرهنگ فارسی معین