- برمچیدن
- دست مالیدن به چیزی
معنی برمچیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- برمچیدن
- سودن، دست مالیدن، دست کشیدن به چیزی
- برمچیدن ((بَ. مَ دَ))
- لمس کردن، سودن عضوی بر عضو دیگر، برماسیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نافرمانی کردن
لمس کردن دست سودن، سودن عضوی برعضو دیگر
خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
منحل کردن
برگزیدن، منتخب کردن
به هم زدن و از میان بردن یک شرکت، حکومت و مانند آن، برهم پیچیدن و جمع کردن بساط و دستگاهی، دانه دانه برداشتن چیزی از روی زمین، برگزیدن و برداشتن چیزهای مرغوب و پسندیده از میان تودۀ چیزی، دانه چیدن مرغ از روی زمین
عاق پدر و مادر، فرزند خودسر عاق والدین
پوشیدن ساز جنگ، ساز سفر کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، کاری را آراسته و مهیا و آماده کردن، انجام دادن، قصد کردن آهنگ کردن ازاده نمودن
ریزه ریزه شدن
وا رسی کردن
دمیدن نفس دمیدن، طلوع کردن (ستارگان)، پدید شدن (صبح سپیده)، سخن گفتن، غضبناک شدن قهر آلود گردیدن، روییدن سبرشدن
برهم شدن
لوله کردن چیزی
لامسه کردن
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
استخراج کردن، برآوردن
درهم پیچیدن، به هم درافتادن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
برمخیدن، خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس
ویژگی فرزند خودسر و نافرمان، عاق والدین، برای مثال مر او را بدی برمخیده پسر / ز بهر جهان بر پدر کینه ور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۲)
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
بررسی کردن، وارسی کردن، رسیدگی کردن به کاری، پرسیدن، برای مثال آز بگذار که با آز به حکمت نرسی / ور بیان بایدت از حال سنائی بررس (سنائی۲ - ۱۸۳)
شایسته بودن، شایستگی داشتن، برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷ حاشیه) ، زیبندگی داشتن، زیبنده بودن، نیکو نمودن
واچیدن، برچیدن، برداشتن، جمع کردن، برای مثال عنقا شکار می نشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبه دست است دام را (حافظ - ۳۰) ، گرد آوردن، تک تک جمع کردن، چیزی گسترده را درهم پیچیدن
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
جمع کردن پس کشیدن