جدول جو
جدول جو

معنی برمندوک - جستجوی لغت در جدول جو

برمندوک
کسی که زیاد گریه کند، نیازمند، درمانده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گراندوک
تصویر گراندوک
لقب بعضی از شاهزادگان در اروپا، آرشیدوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برندک
تصویر برندک
تپه، پشته، تل، کوه کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ دَ)
کوه کوچک و پشتۀ خرد، و بعضی گویند که در میان دشت و صحرا واقع باشد. (از برهان) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(گِ)
عنوان و لقبی است که بعض شاهزادگان مطلق العنان دارا بودند: گراندوک لیتوانی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 152 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، بزرگ شدن. بالغ شدن:
چو بررست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون قیر موی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَرَ)
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 372 تن است. آب آن از قنات ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ مِ دِ لَ)
موضعی است تقریباً در دوفرسنگی مشرق شیراز در پایۀ کوهی که از قصر ابونصر بدانجا میروند. در دامنۀ آن کوه آب فراوان ودرختان بسیار است و در آنجا نیزاری بیشه مانند وجود دارد و در دامنۀ کوه حجاریهایی از قدیم بیادگار مانده است. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی) ، بموقع و مناسب. در هنگام مناسب و بوقت، سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمندوک
تصویر سمندوک
سمندر آذرشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برندک
تصویر برندک
کوه، تپه کوه کوچک تپه پشته
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان و لقبی است که بعض شاهزادگان اروپای غربی دارا بودند، عنوان شاهزادگان خاندان سلطنتی روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برندک
تصویر برندک
((بَ رَ دَ))
تپه، پشته
فرهنگ فارسی معین
شخص بسیار ترسو
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که با کوچکترین تحریک احساسی و عاطفی به گریه می افتد
فرهنگ گویش مازندرانی
همیشه گریان
فرهنگ گویش مازندرانی
از درختان جنگلی، کلهو، خرمالو
فرهنگ گویش مازندرانی
رم کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
قهر کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
فراری، گریزان
فرهنگ گویش مازندرانی