جدول جو
جدول جو

معنی برمسن - جستجوی لغت در جدول جو

برمسن
از جای جستن به علت ترسیدن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8) ، نیروهای آهرمنی و دیوی، در برابر نیروهای اورمزدی و الهی: گفت چون برنایشتی ها بسته گردد و روزه بود، دیو بسته گردد این قوت فرمایندۀ بدی بسته گردد و آن دیو است. (شرح قصیدۀ ابوالهیثم از یادداشت محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
به هندی الوسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، نوچۀ اول عمر، حنای دست و پا. (برهان). برنا. و رجوع به برنا شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
کف با انگشتان. الکف مع الاصابع. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
حلقۀ چوبین یا از مو باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. برس است در برهان و می نماید که دگرگون شدۀ این کلمه باشد. رجوع به برس شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ سُ)
پنبه. (آنندراج). در المنجد برس و برس بمعنی پنبه آمده است در برهان نیز برس به این معنی است و می نماید که ضبط آنندراج دگرگون شدۀ برس باشد، خجک ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج). برشه. نوی. (یادداشت مؤلف) ، نقطه های خرد سیاه که بیشتر بر روی پدید آید و گاه باشد که بسرخی و بسیاهی کم رنگ زند. (بحر الجواهر). کنجدک. ک’مک. (از یادداشت بخط مؤلف). پاره سیاهی مستدیر مایل به سرخی و بیشتر به روی، بیماری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ مُ)
از نواحی اسفرایین از اعمال نیشابور است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ)
صبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است که او را منسوب به جزیره ای که منبت اوست کنند، و برخی گویند که بوصبر در منافع بدل برمس، و صورت هردو بهم مشابه است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
فراری بده
فرهنگ گویش مازندرانی
شبیه بودن، خیال کردن، تصور کردن، به تصور آوردن، پنداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیاموز
فرهنگ گویش مازندرانی
فراری بده
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که عادت به گریه کردن دارد، رقیق القلب، نازک دل
فرهنگ گویش مازندرانی
رمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ارزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنبیدن، آغاز تلاش و حرکت نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیاموز
فرهنگ گویش مازندرانی