جدول جو
جدول جو

معنی برقی - جستجوی لغت در جدول جو

برقی
(بَ قی ی)
منسوب است به برقه که از اعمال مغرب میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
برقی
(بَ قی ی)
محمد بن خالد برقی قمی، مکنی به ابوعبدالله. از محدثان و از اصحاب حضرت رضا و امام جعفر علیهم االسلام است. بعضی کنیت او را ابوالحسن دانسته اند. ازوست: 1- کتاب العویص. 2- کتاب البقره. 3- کتاب المحاسن. 4- کتاب الرجال. رجوع به الفهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
برقی
(بَ رَ)
منسوب به برق بمعنی بره، و برقی بیت کبیری است در خوارزم به بخارا. (از انساب سمعانی). خواجه عبداﷲ برقی از سلسلۀ خواجگان را این نسبت است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
برقی
(بَ)
منسوب است به برق رود و آنرا برقه نیز نامند و آن دهی است به قم. (الانساب سمعانی)
منسوب به برق در همه معانی، کارآزموده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
برقی
((بَ))
مربوط به برق، ویژگی آن چه با برق کار می کند، برق کار، فوری، سریع
تصویری از برقی
تصویر برقی
فرهنگ فارسی معین
برقی
برقکار، سیم کش، منسوب به برق، شتابان، سریع، برق آسا، شتابنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برقی
الکتریکی، برقی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برقه
تصویر برقه
(دخترانه)
درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر (نگارش کردی: بریقه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برفی
تصویر برفی
(دخترانه)
سفید و زیبا مانند برف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزی
تصویر برزی
(دخترانه)
جای بلند، سکو، کنایه از بلند قامت (نگارش کردی: بهرزی)
فرهنگ نامهای ایرانی
(بَ قی یَ)
برقی. آلات برقی.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کمان گروهه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ قی ی)
رجوع به هبرقی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
آهنگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، زرگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، هر صنعتگری که با آتش کار کند. (ذیل اقرب الموارد). نابغۀ ذبیانی گوید:
مستقبل الریح روقیه و جبهته
کالهبرقی تنحی ینفخ الفحما.
، خوب و زیبا از هر چیزی. (معجم متن اللغه) ، گاو نر دشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گاو وحشی. (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، استعاره برای بز کوهی. (معجم متن اللغه) ، گوسپند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برقک
تصویر برقک
برفک (در گویش شیرازی) زرک (زر ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
پیزر (درگویش اسپهانی) تک جگن نیل از گیاهان ذوخ گیاهی از تیره جگن ها جزو رده تک لپه ییها که ارتفاعش از 2 تا 4 متر میرسد و جزو گیاهان نی مانند و بسیار زیباست. در انتهای ساقه هایش انشعابات چتر مانند جالبی بوجود آمده است. اصل این گیاه محتوی مواد ذخیره ییست که بمصرف تغذیه زارعان و دهقانان میرسد. از الیاف ساقه های قابل انعطاف این گیاه یک نوع کاغذ می سازند پاپیروس بابیروس ابردی درخت کاغذ مصری جگن نیل پاپروس حقی حفاء. نوعی خرمای خوب سنگ اشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخی
تصویر برخی
فدا شدن، قربان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برای
تصویر برای
بواسطه، بعلت، جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بلند شدن، پیشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقت
تصویر برقت
باک بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسی
تصویر برسی
ماندگی وکوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
کلاه درازی که از برک یا نمد دوزند زاهدان و درویشان برسر گذارند برنس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقه
تصویر برقه
باک بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغی
تصویر برغی
میخ پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریق
تصویر بریق
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی
تصویر باقی
ثبات، با ثبات، دائم، برقرار، همیشه، استوار، جاویدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروی
تصویر بروی
حاجب، ابروی، ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقی
تصویر ارقی
شیرخشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبرقی
تصویر هبرقی
پارسی تازی گشته هبرزی آهنگر، زرگر، آتشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقیل
تصویر برقیل
کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقیه
تصویر برقیه
آلات برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقی
تصویر باقی
بازمانده، مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخی
تصویر برخی
بعضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
پیشرفت
فرهنگ واژه فارسی سره