جدول جو
جدول جو

معنی برقوق - جستجوی لغت در جدول جو

برقوق
(بُ)
آلویی است خرد. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
برقوق
(بَ)
جابزگ. (یادداشت مؤلف). اجاص صغار.
لغت نامه دهخدا
برقوق
(بُ)
اولین سلطان ممالیک برجی در مصر که از 784 تا 801 ه. ق. حکومت کرده و ظاهراً ابوسعید کنیه داشته است. رجوع به سیف الدین برقوق ظاهر و ترجمه سلاطین اسلام لین پول ص 72 شود
لغت نامه دهخدا
برقوق
آلوچه آلو: درخت آلو، آلوچه
تصویری از برقوق
تصویر برقوق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروق
تصویر بروق
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
فرهنگ فارسی عمید
برقو و ترقو ظاهراً قسمی نسیج و جامه بوده است و این کلمه در دو مصرع از اشعار سوزنی بجای مانده است چنین:
برقوبافا ز تار ترقوی تو من
ترقوبافا گهی که کار آغازی.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ رَ جَ)
ناصرالدین بن محمد وزیر برقوق، سلطان مصر (797 تا 798 ه. ق.) ، و در همین سال درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رق ّ. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به معنی نوعی از چهارپایان آبی که به تمساح ماند. (از آنندراج). رجوع به رق شود
لغت نامه دهخدا
(اَسْوْ)
درفشیدن و برق آوردن آسمان. (از منتهی الارب). درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی). درفشیدن. (دهار). آشکار شدن برق در آسمان. (از اقرب الموارد). برقان. و رجوع به برقان شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بارق. مبرق: ناقه بروق، ناقه که دم بلند کند که آبستنی نماید و آبستن نباشد. (از منتهی الارب). و رجوع به بارق و مبرق شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
گیاهی است که هرگاه ابر بیند سبز گردد. (از منتهی الارب). درخت ضعیفی است که گویند هرگاه آسمان ابری شود سبز میگردد بدون اینکه باران ببارد. واحد آن بروقه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بروقه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ برق. (منتهی الارب). رجوع به برق شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
سیف الدین (ملک ال...) برقوق. از ممالیک برجی مصر. در سال 785 هجری قمری امراء بالاتفاق وی را به جای ملک صالح حاجی بیک قلاوون به سلطنت برداشتند، لکن در سال 791 وی را از حکومت عزل و محبوس و به کرک تبعید کردند و ملک صالح را به جای او بنشاندند. هشت ماه و نیم پس از این واقعه برقوق از محبس بیرون آمدو به قاهره بازگشت و حکومت ازدست رفته را به چنگ آورد و ده سال تمام ملک راند و سرانجام در شصت سالگی به سال 801 درگذشت. از آثار او مدرسه ظاهریه در مصر است. پس از وی پسر او ملک ناصر ابوالسعادات فرح جانشین او گردید. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی چ مصر ج 1 ص 142 و طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 74 شود
لغت نامه دهخدا
بمصری مشمش وبشامی آلوچه را نامند. برقوق. رجوع به برقوق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برقوع: جوع برقوع، گرسنگی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
برقع. (منتهی الارب). روی بند ستور و زنان عرب. (ناظم الاطباء). رجوع به برقع شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خرمای تر که به یکدیگر نمی چسبد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بروق
تصویر بروق
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
فرهنگ لغت هوشیار