نوعی گل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمنین، گل بهمن، بهمن
نوعی گُل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگُل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گُل می دهد، بَهمَنَین، گُلِ بَهمَن، بَهمَن
شاه مار. (یادداشت مؤلف). مار بزرگ و اژدها. (برهان) (ناظم الاطباء). مار نر و بزرگ و آنرا اژدرها و اژدها نیز گویند و بتازیش تنین و ثعبان خوانند. (شرفنامۀ منیری). بوآ: بهار خرمی بنگر عیان بر درگه دارا ز رویین برغمانش برق و از روئینه تن تندر. (از انجمن آرا) ، درگذشته. متوفی: از برفته همه جهان غمگین وز نشسته همه جهان دلشاد. (از تاریخ بیهقی). رجوع به رفتن و رفته شود
شاه مار. (یادداشت مؤلف). مار بزرگ و اژدها. (برهان) (ناظم الاطباء). مار نر و بزرگ و آنرا اژدرها و اژدها نیز گویند و بتازیش تنین و ثعبان خوانند. (شرفنامۀ منیری). بوآ: بهار خرمی بنگر عیان بر درگه دارا ز رویین برغمانش برق و از روئینه تن تندر. (از انجمن آرا) ، درگذشته. متوفی: از برفته همه جهان غمگین وز نشسته همه جهان دلشاد. (از تاریخ بیهقی). رجوع به رفتن و رفته شود
شهری است در اقصای ترکستان شرقی در حدود ختن و این غیر برسخان است که یاقوت گوید قریه ای است بر دو فرسنگی بخارا. (حواشی چهار مقاله چ معین ص 65). شهری است بر کنار دریا، آبادان و بانعمت و دهقان او از خلخ است ولکن هوای تغزغز خواهند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 83)
شهری است در اقصای ترکستان شرقی در حدود ختن و این غیر بَرْسُخان است که یاقوت گوید قریه ای است بر دو فرسنگی بخارا. (حواشی چهار مقاله چ معین ص 65). شهری است بر کنار دریا، آبادان و بانعمت و دهقان او از خلخ است ولکن هوای تغزغز خواهند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 83)
قریه ای است چهارفرسنگی مغربی شهر داراب فارس. (فارسنامۀ ناصری) ، نائل شدن. واصل شدن: نه غلط کردم آنکه دانائیست برسیده بهر مراد و هواست. مسعودسعد. ، بلوغ. (یادداشت مؤلف)، کفاف. (یادداشت مؤلف)، به انجام رسیدن. بپایان رسیدن. فرجامیدن. بآخر رسیدن. سپری شدن. بپایان آمدن. به بن انجامیدن. (یادداشت بخط مؤلف). تمام شدن. منتفی شدن. منقضی شدن. انقضاء. نفاد. (تاج المصادر بیهقی) (زمخشری). بلوغ. برسیدن صبر، برسیدن شکیب، برسیدن طاقت، بآخر رسیدن آن. تمام شدن آن: بلغ الطاقه، طاقت برسید. (از یادداشت مؤلف) : و طعامی که داشتند برسید گرسنه گشتند و ابراهم ندانست که چه کند. (ترجمه طبری بلعمی). و تا پیغامبر علیه السلام (را) آیت صبر همی آمد یاران را صبر می فرمود و صبرشان برسید از رنجه داشتن کافران ایشان را. (ترجمه طبری بلعمی). معروف کرخی را تصرف برسیده بود اگر بر وی جنایتی کردندی بدست وزبان اندر وی هیچ خشم حرکت نکردی و از حق دیدی. (کیمیای سعادت). گویند شفاعت ملائکه و شفاعت پیغمبران همه برسید و شفاعت مؤمنان هم اجابت شد نماند مگر ارحم الراحمین. (کیمیای سعادت) .... گوید با ملک الموت مرایک روز مهلت ده تا توبه کنم و عذر خواهم گوید روزهابسیار پیش تو بود اکنون عمر تو برسید هیچ روز باقی نمانده گوید ساعتی مهلت ده گوید ساعتها برسیده و هیچ ساعت نمانده. (کیمیای سعادت). شرابشان برسیده است و بنده درمانده است خدایگانا فریاد بنده رس بشراب. ازرقی. آن زمانی که جان زتن برهید بیقین دان که روزیت برسید. سنایی. عمر در کار وصال تو کنم ترسم از آنک برسدعمرم و این کار بجایی نرسد. مجیر بیلقانی. این زاد برسد و ترا بمنزل نرساند. (تفسیر ابوالفتوح رازی). صد هزار عمر چون عمر تو برسد و آن نرسد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). بیاض روز اگر فی المثل شود کاغذ وگر مداد شود جمله آبهای بحار من آن نویسم تا جملگی ز من برسد هنوز گفته نباشم مگر یکی زهزار. جمال الدین عبدالرزاق. که ما از دست پیکار او ستوه افتادیم و طاقت برسید. (تاریخ طبرستان). ابوالقاسم قشیری گفت چون بولایت خرقان درآمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر. (تذکره الاولیاء). در عشق نشان و خبر من برسید وز گریۀ خونی جگر من برسید چندان بدویدم که تک من بنماند چندان بپریدم که پر من برسید. عطار. عمرم برسید تا بدین عقل ضعیف بشناختم اینقدر که نشناختمش. عطار. خوش خوش برسید عمرم از گفت و شنید وین غصۀ عمر من بپایان نرسید. عطار. طاقت برسید و هم نگفتم عشقت که ز خلق می نهفتم. سعدی. عهد بسیاربکردم که نگویم غم دل عاقبت جان بدهان آمد و طاقت برسید. سعدی. فرض فائت را بقدر طاقت قضا کرده شد و سخن برسید. (المضاف الی بدایع الازمان). شبی تشنگی بر من غالب شد و طاقتم برسید. (یواقیت العلوم). الذف، برسیدن آب چاه و برسانیدن آب. (المصادر زوزنی). ناکز، آن چاه که آبش برسیده باشد. (السامی فی الاسامی)، مردن. (یادداشت مؤلف) : رنجی که کناره نیست تا حشر پدید وانگه در حشر را نهان است کلید برخیره و هرزه چند خواهیم دوید دردا که در این درد بخواهیم رسید. محمد بن ابی القاسم بن محمد (از تاریخ بیهقی). ، تفتیش کردن. رسیدگی کردن. رسیدن. بررسی کردن. وارسی کردن. بغوررسیدن. فحص کردن. تحقیق کردن. (یادداشت مؤلف) : و عثمان بن عفان را نزدیک صالح فرستاد که برسید تا اینجا به چه شغل آمد. (تاریخ سیستان ص 195). فرمود تا بررسیدند که او را اندرین چند خرج شده است برسیدند وی... (تاریخ سیستان)
قریه ای است چهارفرسنگی مغربی شهر داراب فارس. (فارسنامۀ ناصری) ، نائل شدن. واصل شدن: نه غلط کردم آنکه دانائیست برسیده بهر مراد و هواست. مسعودسعد. ، بلوغ. (یادداشت مؤلف)، کفاف. (یادداشت مؤلف)، به انجام رسیدن. بپایان رسیدن. فرجامیدن. بآخر رسیدن. سپری شدن. بپایان آمدن. به بن انجامیدن. (یادداشت بخط مؤلف). تمام شدن. منتفی شدن. منقضی شدن. انقضاء. نفاد. (تاج المصادر بیهقی) (زمخشری). بلوغ. برسیدن صبر، برسیدن شکیب، برسیدن طاقت، بآخر رسیدن آن. تمام شدن آن: بلغ الطاقه، طاقت برسید. (از یادداشت مؤلف) : و طعامی که داشتند برسید گرسنه گشتند و ابراهم ندانست که چه کند. (ترجمه طبری بلعمی). و تا پیغامبر علیه السلام (را) آیت صبر همی آمد یاران را صبر می فرمود و صبرشان برسید از رنجه داشتن کافران ایشان را. (ترجمه طبری بلعمی). معروف کرخی را تصرف برسیده بود اگر بر وی جنایتی کردندی بدست وزبان اندر وی هیچ خشم حرکت نکردی و از حق دیدی. (کیمیای سعادت). گویند شفاعت ملائکه و شفاعت پیغمبران همه برسید و شفاعت مؤمنان هم اجابت شد نماند مگر ارحم الراحمین. (کیمیای سعادت) .... گوید با ملک الموت مرایک روز مهلت ده تا توبه کنم و عذر خواهم گوید روزهابسیار پیش تو بود اکنون عمر تو برسید هیچ روز باقی نمانده گوید ساعتی مهلت ده گوید ساعتها برسیده و هیچ ساعت نمانده. (کیمیای سعادت). شرابشان برسیده است و بنده درمانده است خدایگانا فریاد بنده رس بشراب. ازرقی. آن زمانی که جان زتن برهید بیقین دان که روزیت برسید. سنایی. عمر در کار وصال تو کنم ترسم از آنک برسدعمرم و این کار بجایی نرسد. مجیر بیلقانی. این زاد برسد و ترا بمنزل نرساند. (تفسیر ابوالفتوح رازی). صد هزار عمر چون عمر تو برسد و آن نرسد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). بیاض روز اگر فی المثل شود کاغذ وگر مداد شود جمله آبهای بحار من آن نویسم تا جملگی ز من برسد هنوز گفته نباشم مگر یکی زهزار. جمال الدین عبدالرزاق. که ما از دست پیکار او ستوه افتادیم و طاقت برسید. (تاریخ طبرستان). ابوالقاسم قشیری گفت چون بولایت خرقان درآمدم فصاحتم برسید و عبارتم نماند از حشمت آن پیر. (تذکره الاولیاء). در عشق نشان و خبر من برسید وز گریۀ خونی جگر من برسید چندان بدویدم که تک من بنماند چندان بپریدم که پر من برسید. عطار. عمرم برسید تا بدین عقل ضعیف بشناختم اینقدر که نشناختمش. عطار. خوش خوش برسید عمرم از گفت و شنید وین غصۀ عمر من بپایان نرسید. عطار. طاقت برسید و هم نگفتم عشقت که ز خلق می نهفتم. سعدی. عهد بسیاربکردم که نگویم غم دل عاقبت جان بدهان آمد و طاقت برسید. سعدی. فرض فائت را بقدر طاقت قضا کرده شد و سخن برسید. (المضاف الی بدایع الازمان). شبی تشنگی بر من غالب شد و طاقتم برسید. (یواقیت العلوم). الذف، برسیدن آب چاه و برسانیدن آب. (المصادر زوزنی). ناکز، آن چاه که آبش برسیده باشد. (السامی فی الاسامی)، مردن. (یادداشت مؤلف) : رنجی که کناره نیست تا حشر پدید وانگه در حشر را نهان است کلید برخیره و هرزه چند خواهیم دوید دردا که در این درد بخواهیم رسید. محمد بن ابی القاسم بن محمد (از تاریخ بیهقی). ، تفتیش کردن. رسیدگی کردن. رسیدن. بررسی کردن. وارسی کردن. بغوررسیدن. فحص کردن. تحقیق کردن. (یادداشت مؤلف) : و عثمان بن عفان را نزدیک صالح فرستاد که برسید تا اینجا به چه شغل آمد. (تاریخ سیستان ص 195). فرمود تا بررسیدند که او را اندرین چند خرج شده است برسیدند وی... (تاریخ سیستان)
در حال برکندن. جداکنان: همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان. فردوسی، نوعی از پیکان تیر که آنرا به هیئت برگ بید سازند. (برهان). پیکانی است که آنرا بیدبرگی نیز گویند زیرا که مشابه برگ بید است. (فرهنگ خطی). نوعی از پیکان و خنجر که بشکل بید سازند. (غیاث). شمشیر و خنجر و نوعی از پیکان که بصورت برگ بیدسازند و بیدبرگ به قلب اضافت هم گویند. (آنندراج) : بدی گر خود بدی دیو سپیدی به پیش برگ بیدش برگ بیدی. نظامی. گشت رعنایان بو در زیر بید و پای گل بوستان شیرمردان برگ بید و خنجر است. امیرخسرو دهلوی. سازد بروی صفحۀ خاکش قلم قلم گر سایۀ چنار کند برگ بید تو. میرالهی همدانی (از آنندراج). و رجوع به بیدبرگ در ترکیبات برگ شود
در حال برکندن. جداکنان: همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان. فردوسی، نوعی از پیکان تیر که آنرا به هیئت برگ بید سازند. (برهان). پیکانی است که آنرا بیدبرگی نیز گویند زیرا که مشابه برگ بید است. (فرهنگ خطی). نوعی از پیکان و خنجر که بشکل بید سازند. (غیاث). شمشیر و خنجر و نوعی از پیکان که بصورت برگ بیدسازند و بیدبرگ به قلب اضافت هم گویند. (آنندراج) : بدی گر خود بدی دیو سپیدی به پیش برگ بیدش برگ بیدی. نظامی. گشت رعنایان بو در زیر بید و پای گل بوستان شیرمردان برگ بید و خنجر است. امیرخسرو دهلوی. سازد بروی صفحۀ خاکش قلم قلم گر سایۀ چنار کند برگ بید تو. میرالهی همدانی (از آنندراج). و رجوع به بیدبرگ در ترکیبات برگ شود
نام گلی است مشابه زعفران. (آنندراج). تثنیۀ بهمن. بهمن سرخ و سفید. (یادداشت بخط مؤلف). بهمنا. بهمن سرخ و بهمن سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهمن و بهمنا شود
نام گلی است مشابه زعفران. (آنندراج). تثنیۀ بهمن. بهمن سرخ و سفید. (یادداشت بخط مؤلف). بهمنا. بهمن سرخ و بهمن سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهمن و بهمنا شود
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد، واقع در 42هزارگزی باختر نجف آباد و 2هزارگزی شمال نجف آباد بدامنه. جلگه، معتدل. آب از قنات و محصول آن غلات، بادام، صیفی، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد، واقع در 42هزارگزی باختر نجف آباد و 2هزارگزی شمال نجف آباد بدامنه. جلگه، معتدل. آب از قنات و محصول آن غلات، بادام، صیفی، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 159 تن. آب آن از رود خانه لادین و محصول آن غلات وتوتون و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 159 تن. آب آن از رود خانه لادین و محصول آن غلات وتوتون و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستان های میانۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: ورزقان، صومعه بالا، یالقوزآغاج، کلهر، ورنکش، ملاحاجی، ترکمان. سکنۀ آن در حدود 25610 تن است. آب آن از چشمه هاو رود خانه ترکمانچای و یالقوزآغاج و محصول آن غلات و حبوب و بزرک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستان های میانۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: ورزقان، صومعه بالا، یالقوزآغاج، کلهر، ورنکش، ملاحاجی، ترکمان. سکنۀ آن در حدود 25610 تن است. آب آن از چشمه هاو رود خانه ترکمانچای و یالقوزآغاج و محصول آن غلات و حبوب و بزرک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
قریه ای است به موصل در مشرق نینوی. (از تاج العروس). این نام در معجم البلدان و مراصد الاطلاع بصورت باشمنایا ضبط شده است. در حالیکه یاقوت صاحب معجم البلدان منسوب بدان را باشمنانی ضبط میکند. رجوع به باشمنایا شود
قریه ای است به موصل در مشرق نینوی. (از تاج العروس). این نام در معجم البلدان و مراصد الاطلاع بصورت باشمنایا ضبط شده است. در حالیکه یاقوت صاحب معجم البلدان منسوب بدان را باشمنانی ضبط میکند. رجوع به باشمنایا شود
ظرفی است مدور و دراز مانند قلمدانی که اندکی از برسم که چیده اند بلندتر باشد و برسم را درون آن نهند. (برهان) (آنندراج). دو هلال وار فلزی با پایۀ بلند که بر سه پایه قرار دارد و آن دو را به فاصله از یکدیگر برزمین قرار دهند و هریک از دو سر دسته های برسم را بریکی از آن دو تکیه دهند. و نیز رجوع به برسم شود
ظرفی است مدور و دراز مانند قلمدانی که اندکی از برسم که چیده اند بلندتر باشد و برسم را درون آن نهند. (برهان) (آنندراج). دو هلال وار فلزی با پایۀ بلند که بر سه پایه قرار دارد و آن دو را به فاصله از یکدیگر برزمین قرار دهند و هریک از دو سر دسته های برسم را بریکی از آن دو تکیه دهند. و نیز رجوع به برسم شود
در میان زردشتیان ایران و هندوستان از دیر باز بجای برسمهای نباتی برسمهای فلزی که از برنج و نقره ساخته میشود بکار میرود و آنها را روی برسمدان - که ظرفی است فلزی (طلا و نقره و مانند آن) - گذارند و آن را ماهروی هم گویند چه قسمت فوقانی آن دو انتهای برسم را نگاه میدارد بشکل تیغه ماه است
در میان زردشتیان ایران و هندوستان از دیر باز بجای برسمهای نباتی برسمهای فلزی که از برنج و نقره ساخته میشود بکار میرود و آنها را روی برسمدان - که ظرفی است فلزی (طلا و نقره و مانند آن) - گذارند و آن را ماهروی هم گویند چه قسمت فوقانی آن دو انتهای برسم را نگاه میدارد بشکل تیغه ماه است