نام یکی از ممالیک سلطان طغرل بیگ ابی طالب محمد است و او از امرا و اعیان دولت سلجوقیه است. (تاریخ گزیده ص 452 چ اروپا). رجوع به اخبار الدوله السلجوقیه ص 71 شود و طبقات سلاطین اسلام لین پول شود
نام یکی از ممالیک سلطان طغرل بیگ ابی طالب محمد است و او از امرا و اعیان دولت سلجوقیه است. (تاریخ گزیده ص 452 چ اروپا). رجوع به اخبار الدوله السلجوقیه ص 71 شود و طبقات سلاطین اسلام لین پول شود
یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پکهراج و پکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) : زردگوشی است آنکه از بن گوش کرده بسراق زار پیکو را. باقر کاشی (از آنندراج)
یاقوت زرد که در هند پکهراج گویند. (غیاث). یاقوت زرد و این ظاهراً هندی معرب است و اصلش پُکهراج و پُکهراک است. (از آنندراج). زبرجد. (ناظم الاطباء) : زردگوشی است آنکه از بن گوش کرده بسراق زار پیکو را. باقر کاشی (از آنندراج)
برشکال. فصل باران هندوستان مأخوذ از سانسکریت. (ناظم الاطباء). بساره. باران تابستانی ممتد در هندوستان و سند (یادداشت مؤلف). بمعنی موسم بارش و برسات را فارسیان بتحریک استعمال نمایند. (آنندراج) : در دهر کرم گر نبود نیست عجب کان نی معدنی و نه حیوانی نه نبات است در لفظ کرم هر ورقی بینی مرقوم اندر همه هند بغایت برسات است. واله هروی (از آنندراج)
برشکال. فصل باران هندوستان مأخوذ از سانسکریت. (ناظم الاطباء). بساره. باران تابستانی ممتد در هندوستان و سند (یادداشت مؤلف). بمعنی موسم بارش و برسات را فارسیان بتحریک استعمال نمایند. (آنندراج) : در دهر کرم گر نبود نیست عجب کان نی معدنی و نه حیوانی نه نبات است در لفظ کرم هر ورقی بینی مرقوم اندر همه هند بغایت برسات است. واله هروی (از آنندراج)
التهابی است که در پردۀ میان کبد وقلب عارض میشود. فارسی، مرکب است به معنای التهاب سینه. (از اقرب الموارد). بیماری سینه است مورث هذیان معرب از برسام فارسی چه ’بر’ به معنی سینه است و سام به معنی بیماری چنانچه سرسام بیماری سر. (منتهی الارب). نام علتی است و آن ورمی باشد حاد که در سینۀ مردم به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام به معنی ورم بود. (برهان). و آنرا باصطلاح طب ذات الجنب گویند. (ناظم الاطباء). ابوعلی سینا گوید: برسام فارسی است مرکب از بر بمعنی سینه و سام بمعنی آماس و مرض و سرسام نیز فارسی است مرکب از سر بمعنی رأس و سام. (قانون چ تهران ص 23). علتی است و آن ورمی است (ظ: مرضی است) حاد که در سینه از حرارت به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام بمعنی ورم است. (انجمن آرای ناصری). بلسام. (منتهی الارب) : موم، پیچک و برسام زده گردیدن. (منتهی الارب). برسام بکسر چنانکه در ینابیع گفته و بفتح چنانکه در تهذیب متعرض شده در اصطلاح پزشکان بجرسام نیز استعمال شده ورمی است که عارض میشود پرده ای را که بین کبد و معده واقع است شیخ نجیب الدین چنین گفته و نفیس المله و الدین گفته است این قول مخالف گفتار جمهور پزشکان است زیرا که آن بیماریی است که بین کبد و قلب میباشد و اینکه برسام را بمرض عارض بر پردۀ حائل بین کبد و معده تعبیر کرده باشند احدی از فضلا متعرض آن نشده غیر از طبری کذا فی بحرالجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و اگر آماس اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری آنرا برسام گویند یعنی آماس سینه، سام، آماس است و بر، سینه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ورمی است که درسینه از حرارت به هم رسد و در منتخب نوشته برسام ورمی است که نزدیک پهلوی چپ پیدا میشود و صاحبش هذیان میگوید و آنرا ذات الجنب نیز گویند. (آنندراج) : یرقان هیبت رویش زرد کرده و برسام سیاست عقل و خرد را از وی برده. (سندبادنامه). سخن مجانین و اهل برسام از آن پربنیادتر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). - برسام زده، کسی که به مرض برسام دچار است
التهابی است که در پردۀ میان کبد وقلب عارض میشود. فارسی، مرکب است به معنای التهاب سینه. (از اقرب الموارد). بیماری سینه است مورث هذیان معرب از برسام فارسی چه ’بر’ به معنی سینه است و سام به معنی بیماری چنانچه سرسام بیماری سر. (منتهی الارب). نام علتی است و آن ورمی باشد حاد که در سینۀ مردم به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام به معنی ورم بود. (برهان). و آنرا باصطلاح طب ذات الجنب گویند. (ناظم الاطباء). ابوعلی سینا گوید: برسام فارسی است مرکب از بر بمعنی سینه و سام بمعنی آماس و مرض و سرسام نیز فارسی است مرکب از سر بمعنی رأس و سام. (قانون چ تهران ص 23). علتی است و آن ورمی است (ظ: مرضی است) حاد که در سینه از حرارت به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام بمعنی ورم است. (انجمن آرای ناصری). بلسام. (منتهی الارب) : مَوم، پیچک و برسام زده گردیدن. (منتهی الارب). برسام بکسر چنانکه در ینابیع گفته و بفتح چنانکه در تهذیب متعرض شده در اصطلاح پزشکان بجرسام نیز استعمال شده ورمی است که عارض میشود پرده ای را که بین کبد و معده واقع است شیخ نجیب الدین چنین گفته و نفیس المله و الدین گفته است این قول مخالف گفتار جمهور پزشکان است زیرا که آن بیماریی است که بین کبد و قلب میباشد و اینکه برسام را بمرض عارض بر پردۀ حائل بین کبد و معده تعبیر کرده باشند احدی از فضلا متعرض آن نشده غیر از طبری کذا فی بحرالجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و اگر آماس اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری آنرا برسام گویند یعنی آماس سینه، سام، آماس است و بر، سینه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ورمی است که درسینه از حرارت به هم رسد و در منتخب نوشته برسام ورمی است که نزدیک پهلوی چپ پیدا میشود و صاحبش هذیان میگوید و آنرا ذات الجنب نیز گویند. (آنندراج) : یرقان هیبت رویش زرد کرده و برسام سیاست عقل و خرد را از وی برده. (سندبادنامه). سخن مجانین و اهل برسام از آن پربنیادتر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). - برسام زده، کسی که به مرض برسام دچار است
مانند. بمانند. مثل. همچون. بسان. (یادداشت مؤلف) : جمله صید این جهانیم ای پسر ما چو صعوه مرگ برسان زغن. رودکی. غریوی برآوردبرسان شیر بسی دشمن آورد چون گور زیر. دقیقی. رخش گشت از اندوه برسان قیر چنان شد کجا خسته گردد به تیر. فردوسی. دلیری که بدنام او اشکبوس همی برخروشید برسان کوس. فردوسی. هیونی فرستاد برسان باد برآمد برفور فوران نژاد. فردوسی. اندر سفری دایم برسان قمر لیکن هم دست سفر داری هم روی قمر داری. فرخی. گر کسی گوید که در گیتی کسی برسان اوست گر همه پیغمبری باشد بود یافه درای. منوچهری. چنین آفاق پر ز آیات حکمت نبشته سر بسر برسان دفتر. ناصرخسرو. نگین و تیغ و تاج و تخت و ملک و گنج با لشکر همه برسان فرزندند و سلطانشان پدر بر سر. (یادداشت مؤلف از ترجمان البلاغۀ رادویانی)
مانند. بمانند. مثل. همچون. بسان. (یادداشت مؤلف) : جمله صید این جهانیم ای پسر ما چو صعوه مرگ برسان زغن. رودکی. غریوی برآوردبرسان شیر بسی دشمن آورد چون گور زیر. دقیقی. رخش گشت از اندوه برسان قیر چنان شد کجا خسته گردد به تیر. فردوسی. دلیری که بدنام او اشکبوس همی برخروشید برسان کوس. فردوسی. هیونی فرستاد برسان باد برآمد برفور فوران نژاد. فردوسی. اندر سفری دایم برسان قمر لیکن هم دست سفر داری هم روی قمر داری. فرخی. گر کسی گوید که در گیتی کسی برسان اوست گر همه پیغمبری باشد بود یافه درای. منوچهری. چنین آفاق پر ز آیات حکمت نبشته سر بسر برسان دفتر. ناصرخسرو. نگین و تیغ و تاج و تخت و ملک و گنج با لشکر همه برسان فرزندند و سلطانشان پدر بر سر. (یادداشت مؤلف از ترجمان البلاغۀ رادویانی)