جدول جو
جدول جو

معنی برخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برخیدن(کَ دَ)
تفتیش کردن. (زمخشری). (یادداشت بخط مؤلف). پرخیدن. (زمخشری).
لغت نامه دهخدا
برخیدن
نصب گوهر بر طلا و نقره، تفتیش کردن، بیرون کشیدن
تصویری از برخیدن
تصویر برخیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برمخیدن
تصویر برمخیدن
خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
به هم زدن و از میان بردن یک شرکت، حکومت و مانند آن، برهم پیچیدن و جمع کردن بساط و دستگاهی، دانه دانه برداشتن چیزی از روی زمین، برگزیدن و برداشتن چیزهای مرغوب و پسندیده از میان تودۀ چیزی، دانه چیدن مرغ از روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردیدن
تصویر بردیدن
از راه به طرفی شدن، دور گردیدن از سر راه، برگردیدن، برای مثال همت بلنددار که با همت خسیس / چاووش پادشاه براند تو را که «برد!» (مولوی۲ - ۲۲۷)، بردابرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخیدن
تصویر پرخیدن
تفتیش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمخیدن
تصویر برمخیدن
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردیدن
تصویر بردیدن
از سر راه دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
برگزیدن، منتخب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسیدن
تصویر برسیدن
وصل، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخیدن
تصویر پرخیدن
تفتیش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
((چَ دَ))
دور خود یا چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرخیدن
تصویر پرخیدن
((پَ دَ))
تفتیش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
((~. دَ))
دانه چیدن، برگزیدن، جمع کردن، تعطیل کردن، منحل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
((بَ دَ))
مواظبت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردیدن
تصویر بردیدن
((بَ. دَ))
دور گشتن از راه اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
منحل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
Revolve, Swirl, Turn, Veer, Whirl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
tourner, tourbillonner, virer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, remolinar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
berputar, berputar-putar, berbelok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
หมุน , หมุน , หัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
draaien, afslaan, tollen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
旋转 , 漩涡 , 转 , 转向
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
ruotare, vorticare, girare, virare, vortice
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, rodopiar, virar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
obracać się, wirować, obracać, skręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
обертатися , обертатись , повертати , звертати , кружити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
sich drehen, wirbeln, drehen, abbiegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
вращаться , вихриться , поворачивать , свернуть , вертеться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
घूमना , घुमाना , मुड़ना
دیکشنری فارسی به هندی