جدول جو
جدول جو

معنی بربموئن - جستجوی لغت در جدول جو

بربموئن
رشد پشم گوسفند به اندازه ای که مناسب و آماده ی تراشیدن باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ لاظْ ظَ)
آمودن. رجوع به آمودن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دیباء تنک و برنون و بزیون و پرنو نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
به هندی الوسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، نوچۀ اول عمر، حنای دست و پا. (برهان). برنا. و رجوع به برنا شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
مرکّب از: ب + ربودن، ربودن. و گاه بسکون راء در ضرورت شعر آید:
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
عنصری.
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود بیکدم فلک چوگانی.
حافظ.
رجوع به ربودن شود، گری گوسفندان. (ناظم الاطباء)، صورتی از بریون است. رجوع به بریون شود
لغت نامه دهخدا
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی
به سر آمدن، به حریم دیگران تجاوز کردن، سرریز کردن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی در پی دچار بدشانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شگفت زده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
توانایی داشتن، از پس کاری برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلو آمدن، چاق شدن، پیشرفت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
توانایی داشتن، از پس کاری برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قر و غمزه آمده، عشوه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی