جدول جو
جدول جو

معنی برامندئن - جستجوی لغت در جدول جو

برامندئن
رماندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ کَ / کِ دَ)
راندن. رجوع به راندن در همین لغت نامه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
برانیدن. گاهی بجای بریدن استعمال میشود: دستت را براندی. (یادداشت مؤلف) ، برافراشته. استوار. قائم:
پی زنده پیلان بخاک اندرون
چنان چون ز بیجاده برپا ستون.
فردوسی.
مادام که این یکی برجاست آن دگر برپاست. (گلستان) ، مقابل از پا افتاده. قائم:
چو برپایی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
برمنین
فرهنگ گویش مازندرانی
تازاندن، اسب را با آخرین سرعت ممکن دواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی