- برازیدن
- شایسته بودن، شایستگی داشتن،
برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها برازد / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر ، زیبندگی داشتن، زیبنده بودن، نیکو نمودن(فرخی - ۱۸۷ حاشیه)
معنی برازیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- برازیدن ((بَ دَ))
- سزاوار بودن، شایسته بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ریزه ریزه شدن
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
ساختن و آراستن و زینت دادن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، برای مثال باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری - ۴۷۸)
آرایش دادن، آراستن، نظم و ترتیب دادن، اصلاح کردن، برای مثال رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری - ۵۲)
آماده کردن
آماده کردن
نادرست نویسی ترازیدن برابر کردن آراییدن آرایش دادن یا طراز آب. طراز کردن آب برابر کردن آن. آرایش کردن آراستن، ترتیب دادن منظم کردن: کار را بطرازید، بافتن دیبا و جز آن در کارگاه، نیکو کردن برازیدن
بلند ساختن، گشودن
به تبخر رفتن، بناز و تکبر و غمزه راه رفتن
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
باختن، بازی کردن، برای مثال عشق بازیدن چنان شطرنج «بازیدن» بود / عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز (منوچهری - ۵۳)
متناسب
ابداء، ابتداء، شروع کردن
منتخب
لمس کردن
نافرمانی کردن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
مشروب کردن آب دادن
کاشتن
ابتدا کردن شروع کردن سر گرفتن آغاز نهادن، فتالیدن
گذاشتن هشتن
رها کردن
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
گفتن، لائیدن