براقیع. جمع واژۀ برقوع، بمعنی روی پوش. (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود، راندن بقصد تصرف و غارت گله یا رمه ای را. بغنیمت بردن، چنانکه خیلی و گله ای را. (یادداشت مؤلف) : مردی بیامد از مکه... و به مدینه تاختن کرد و تا حد مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو چه گوسفند و جز هرچه یافتند بردند. (ترجمه طبری بلعمی) ، براندن طبع، اسهال. (اختیارات بدیعی). راندن: امشاء، براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). اجاص... طبع را براند. (اختیارات بدیعی) ، اجرا کردن. امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) ، براندن داستان، حکایت کردن آن. نقل و روایت کردن آن: چو یک چند زین داستانها براند بنه برنهاد و سپه برنشاند. فردوسی
براقیع. جَمعِ واژۀ برقوع، بمعنی روی پوش. (مهذب الاسماء). رجوع به برقوع شود، راندن بقصد تصرف و غارت گله یا رمه ای را. بغنیمت بردن، چنانکه خیلی و گله ای را. (یادداشت مؤلف) : مردی بیامد از مکه... و به مدینه تاختن کرد و تا حد مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو چه گوسفند و جز هرچه یافتند بردند. (ترجمه طبری بلعمی) ، براندن طبع، اسهال. (اختیارات بدیعی). راندن: امشاء، براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). اجاص... طبع را براند. (اختیارات بدیعی) ، اجرا کردن. امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) ، براندن داستان، حکایت کردن آن. نقل و روایت کردن آن: چو یک چند زین داستانها براند بنه برنهاد و سپه برنشاند. فردوسی
پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد اخ اخوی داداش بردر یا برادر پدر. عم عمو. یا برادر حقیقی. برادر از یک پدر و یک مادر. یا برادر دینی. هم کیش هم مذهب. یا برادر رضاعی. پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد پسر دایه شخص. یا برادر شوهر. مردی که اخوی شوهر زنی باشد خوسره. یا برادر مادر. دایی خال خالو
پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد اخ اخوی داداش بردر یا برادر پدر. عم عمو. یا برادر حقیقی. برادر از یک پدر و یک مادر. یا برادر دینی. هم کیش هم مذهب. یا برادر رضاعی. پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد پسر دایه شخص. یا برادر شوهر. مردی که اخوی شوهر زنی باشد خوسره. یا برادر مادر. دایی خال خالو