جدول جو
جدول جو

معنی برادر - جستجوی لغت در جدول جو

برادر(پسرانه)
اخوی، داداش، کنایه از رفیق (نگارش کردی: برادهر)
تصویری از برادر
تصویر برادر
فرهنگ نامهای ایرانی
برادر
پسری که با دختر یا پسر دیگر از یک پدر و مادر باشد، نسبت به آن پسر یا دختر برادر است، داداش
تصویری از برادر
تصویر برادر
فرهنگ فارسی عمید
برادر(بَ دَ)
پهلوی براتر. پسر یا مردی که در پدر و مادر و یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد. اخ. اخوی. داداش. (فرهنگ فارسی معین). پسر از یک پدر و از یک مادرو یا یکی از آن دو. (ناظم الاطباء). نرینه جز تو از پدر و مادر تو، یا یکی از آن دو. (یادداشت مؤلف). اخ. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اخو. شقیق. (مهذب الاسماء). قصد از این لفظ در نوشته های مقدس فرزندیک والدین یا والد یا والده است. (انجیل متی 1:2، انجیل لوقا 6:14). (از قاموس کتاب مقدس) :
بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی براه.
فردوسی.
نگه کن که با قارن رزم زن
برادر چه گفت اندر آن انجمن.
فردوسی.
اگرچه برادر بود دوست به
چو دشمن شود بی رگ و پوست به.
فردوسی.
نوم باشد چون اخ الموت ای فلان
زین برادر آن برادر را بدان.
مولوی.
- برادرانه، مانند برادر، بطور برادری. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
برادرانه بیا قسمتی کنیم رقیب
جهان و هر چه در او هست ازتو یار از ما.
- برادر پدر، عم. (ترجمان القرآن). عم. عمو. (فرهنگ فارسی معین) :
بدو گفت رو با برادر پدر
بگو ای بداندیش پرخاشخر.
فردوسی.
بکین سیاوش بریدمش سر
بهفتاد خون برادر پدر.
فردوسی.
ببوسید رویش برادر پدر
همانجا بیفکند تختی ز زر.
فردوسی.
- برادرپرور، آنکه نسبت به برادران محبت بسیار کند. برادر دوست. (فرهنگ فارسی معین). کسی که به برادران و خویشاوندان مهربان باشد. (آنندراج).
- برادر پسر، پسر برادر:
از این پهلوان وز برادر پسر
ندانم چه آورد خواهم بسر.
(گرشاسب نامه).
- برادر تنی، برادر حقیقی. و رجوع به همین ترکیب شود.
- برادر حقیقی، برادر از یک پدر و یک مادر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
- برادرخواندگی، برادرخوانده بودن. (فرهنگ فارسی معین). حالت و چگونگی برادرخوانده. ایجاد برادری میان یکدیگر بی آنکه برادر حقیقی یا برادرانه باشند. دوستی و رفاقت میان یکدیگر بی آنکه پیوستگی خانوادگی داشته باشند:
چو نامم بر برادرخواندگی خواند
خراج خویش بر قیصر نویسم.
خاقانی.
دوست مشمار آنکه در دولت زند
لاف یاری و برادرخواندگی.
سعدی.
و رجوع به ترکیب برادر خوانده شود.
- برادرخوانده، پسر یا مردی که با او صیغۀ برادری خوانده باشند، مردی که او را به اخوت برگزیده باشند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه بجای برادر گرفته باشند. (آنندراج). مردی اجنبی که با او صیغۀ اخوت خوانده باشند. (ناظم الاطباء). به برادری برداشته، به برادری گرفته بی آنکه در اصل برادر باشند:
مرا فرهاد با آن مهربانی
برادرخوانده ای بود آنجهانی.
نظامی.
ج، برادرخواندگان:
زن و فرزند و خویش و یار و پیوند
برادرخواندگان کاروانند.
سعدی.
و رجوع به ترکیب قبل شود.
- برادر دینی، هم کیش و هم مذهب. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء).
- برادر رضاعی، پسر دایه. (ناظم الاطباء). کوکه را گویند. (از آنندراج) (غیاث اللغات). پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد. پسر دایه شخص. (فرهنگ فارسی معین).
- برادرزاده، پسر یا دختر، مرد یا زنی که فرزند برادر شخص باشد. فرزند برادر. (فرهنگ فارسی معین). فرزند برادر. (ناظم الاطباء) :
که بانو را برادرزاده ای بود
چو گل خندان چو سرو آزاده ای بود.
نظامی.
در این زندانسرای پیچ در پیچ
برادرزاده ای دارد دگرهیچ.
نظامی.
- برادر زن، پسر یا مردی که برادر زوجه شخص باشد. خوسره. (فرهنگ فارسی معین).
- برادر شوهر، خوسره. (ناظم الاطباء).
- برادرکش،کشندۀ برادر یا اقوام و نزدیکان و افراد و طایفۀ قوم و قبیلۀ خود:
برادرکش و بدتن و شاه کش
بداندیش و بدنام و شوریده هش.
فردوسی.
- برادرکشتگی، اسم مصدر است از برادرکشته. حالت و چگونگی برادرکشته. عداوت و دشمنی سخت حاصل از کشته شدن برادر کسی بدست دیگری.
- برادرکشته، که برادرش بقتل رسیده باشد که برادرش کشته شده باشد.
- برادرکشی، عمل برادرکش.
-
لغت نامه دهخدا
برادر
پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد اخ اخوی داداش بردر یا برادر پدر. عم عمو. یا برادر حقیقی. برادر از یک پدر و یک مادر. یا برادر دینی. هم کیش هم مذهب. یا برادر رضاعی. پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد پسر دایه شخص. یا برادر شوهر. مردی که اخوی شوهر زنی باشد خوسره. یا برادر مادر. دایی خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
برادر((بَ دَ))
پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد
تصویری از برادر
تصویر برادر
فرهنگ فارسی معین
برادر
اخوی، داداش، کاکا
متضاد: خواهر، دوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برادری
تصویر برادری
برادر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
برادر بودن. اخوت. اخاء. اخاوت. (یادداشت بخط مؤلف). مؤاخات و نسبت اخوت و خویشی. (منتهی الارب) :
آئین برادری وشرط یاری
آن نیست که عیب من هنر پنداری.
سعدی.
، سزاواری. لیاقت.
- امثال:
دارندگی و برازندگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برادری
تصویر برادری
اخوت وبرادر بودن، خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابر
تصویر برابر
منطبق، مساوی، مطابق، معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلادر
تصویر بلادر
آکاژور
فرهنگ واژه فارسی سره
اخوت، مساوات، مصادقت، دوستی، مودت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برادری
تصویر برادری
الأخوّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برادری
تصویر برادری
Brotherhood, Fraternal, Fraternization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برادری
تصویر برادری
fraternité, fraternel, fraternisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برادری
تصویر برادری
兄弟愛 , 兄弟の , 親睦
دیکشنری فارسی به ژاپنی
جامعه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از برادری
تصویر برادری
بھائی چارہ , بھائیوں جیسا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برادری
تصویر برادری
ভ্রাতৃত্ব , ভ্রাতৃত্বপূর্ণ , ভ্রাতৃত্বসন্ধান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برادری
تصویر برادری
undugu, wa kike, udugu wa karibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برادری
تصویر برادری
kardeşlik, kardeşçe, dostane ilişki
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برادری
تصویر برادری
형제애 , 형제의 , 친목 도모
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برادری
تصویر برادری
Brüderlichkeit, brüderlich, Verbrüderung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برادری
تصویر برادری
братерство , братський , братання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برادری
تصویر برادری
भाईचारा , भ्रातृ , भाईचारे की भावना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برادری
تصویر برادری
persaudaraan, persahabatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برادری
تصویر برادری
ความเป็นพี่น้อง , เป็นพี่น้อง , ความสัมพันธ์ฉันมิตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برادری
تصویر برادری
broederschap, broederlijk, verbroedering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برادری
تصویر برادری
братство , братский , братание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برادری
تصویر برادری
hermandad, fraternal, confraternización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برادری
تصویر برادری
fratellanza, fraterno, fraternizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برادری
تصویر برادری
fraternidade, fraternal, confraternização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برادری
تصویر برادری
兄弟情谊 , 兄弟般的 , 结交
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برادری
تصویر برادری
braterstwo, braterski, fraternizacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برادری
تصویر برادری
אִחְווּת , אחווה , אַחֲוָה מְשֻׁתֶּפֶת
دیکشنری فارسی به عبری