برنده، پستان بند زنان چه بر بمعنی پستان هم آمده است و آنرا بعربی لبیبه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، پارچۀ دراز و کم پهنا یا نواری به پهنای چهار انگشت و بیشتر که طفل را چون در گهواره خوابانند بدان بندند تا نیفتد. (یادداشت بخط مؤلف). قماط. حزام، بربند اسب. لبب. کمربند اسب. سینه بند اسب: و اسبی بلند برنشستی بناگوش و بربند و پاردم و ساخت آهن سیم کوفت. (تاریخ بیهقی) ، ماهر. شخصی که در کاری مهارت تمام داشته باشد میگویند که فلانی در این کار بربند است. (آنندراج) ، مجموع و فراهم کرده شده، قابل تکمیل. (ناظم الاطباء)
بُرنده، پستان بند زنان چه بر بمعنی پستان هم آمده است و آنرا بعربی لبیبه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، پارچۀ دراز و کم پهنا یا نواری به پهنای چهار انگشت و بیشتر که طفل را چون در گهواره خوابانند بدان بندند تا نیفتد. (یادداشت بخط مؤلف). قماط. حزام، بربند اسب. لبب. کمربند اسب. سینه بند اسب: و اسبی بلند برنشستی بناگوش و بربند و پاردم و ساخت آهن سیم کوفت. (تاریخ بیهقی) ، ماهر. شخصی که در کاری مهارت تمام داشته باشد میگویند که فلانی در این کار بربند است. (آنندراج) ، مجموع و فراهم کرده شده، قابل تکمیل. (ناظم الاطباء)
تیز و برّنده. قطعکننده. برّا. (آنندراج). قاطع. برنده. سخت برنده. حاد. صارم. باتک. بتار: سیف خضام، شمشیر بران. حربه حذباء، بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب) : شنیدم که باشد زبان سخن چو الماس بران و تیغ کهن. ابوشکور. چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ بران یکی اندر دهان حق زبانست یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری. یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی. منوچهری. فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است. (تاریخ بیهقی). غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک آفت بیشه شده ست تیشۀ بران او. خاقانی. ز آسمان کآن کبودکیمختی است تیغ برانش را قراب رساد. خاقانی. چون باران تیغهای بران میرسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). سپر نفکند شیر غران ز چنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی. تیغهای کشیدۀ بران و پیکانهای آبدار چون باران. (ترجمه محاسن اصفهان). بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز خنجر تجربه بران تر از این میباید. شانی تکلو (از آنندراج). - امثال: حق شمشیر بران است. رجوع به برا شود
تیز و برّنده. قطعکننده. بُرّا. (آنندراج). قاطع. برنده. سخت برنده. حاد. صارم. باتک. بتار: سیف خضام، شمشیر بران. حربه حذباء، بسیار بران که زخم را فراخ کند. (منتهی الارب) : شنیدم که باشد زبان سخن چو الماس بران و تیغ کهن. ابوشکور. چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن بلالک تیغ بران یکی اندر دهان حق زبانست یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری. یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر سیم شیرین تر از شکّر چهارم تلخ چون دفلی. منوچهری. فرمانهای ایشان چون شمشیر بران است. (تاریخ بیهقی). غارت بحر آمده ست غایت جودش چنانک آفت بیشه شده ست تیشۀ بران او. خاقانی. ز آسمان کآن کبودکیمختی است تیغ برانْش را قراب رساد. خاقانی. چون باران تیغهای بران میرسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). سپر نفکند شیر غران ز چنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی. تیغهای کشیدۀ بران و پیکانهای آبدار چون باران. (ترجمه محاسن اصفهان). بی دلان گرچه بدشنام ندانند گریز خنجر تجربه بران تر از این میباید. شانی تکلو (از آنندراج). - امثال: حق شمشیر بران است. رجوع به برا شود
ادوارد گرانویل. خاورشناس انگلیسی (تولد1240 هجری شمسی / 1862 میلادی وفات 1304 هجری شمسی / 1926 م.) وی استاد دانشگاه کمبریج بود و بزبانهای فارسی، عربی، ترکی، آشنائی کامل داشت. و به ایران سفر کرده بود.مؤلف آثار معروف: 1- تاریخ ادبیات ایران در چهار جلد (همه بفارسی ترجمه شده) . 2- یکسال در میان ایرانیان (ترجمه شده). 3- انقلاب ایرانیان و غیره و نیز متن چند کتاب مهم فارسی را تصحیح کرده و بطبع رسانیده است. (فرهنگ فارسی معین). برای تفصیل رجوع به مقالۀ قزوینی در بیست مقاله (تهران 1313 هجری شمسی) شود
ادوارد گرانویل. خاورشناس انگلیسی (تولد1240 هجری شمسی / 1862 میلادی وفات 1304 هجری شمسی / 1926 م.) وی استاد دانشگاه کمبریج بود و بزبانهای فارسی، عربی، ترکی، آشنائی کامل داشت. و به ایران سفر کرده بود.مؤلف آثار معروف: 1- تاریخ ادبیات ایران در چهار جلد (همه بفارسی ترجمه شده) . 2- یکسال در میان ایرانیان (ترجمه شده). 3- انقلاب ایرانیان و غیره و نیز متن چند کتاب مهم فارسی را تصحیح کرده و بطبع رسانیده است. (فرهنگ فارسی معین). برای تفصیل رجوع به مقالۀ قزوینی در بیست مقاله (تهران 1313 هجری شمسی) شود
منسوب است به براثا، و براثا قریه ای است در بغداد. گروهی از محدثان بدان منسوبند. (سمعانی) ، چوبکی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران میان شکاف چوب نهند بوقت شکافتن. (برهان) ، پینه که بر جامه و غیر آن دوزند. (برهان)
منسوب است به براثا، و براثا قریه ای است در بغداد. گروهی از محدثان بدان منسوبند. (سمعانی) ، چوبکی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران میان شکاف چوب نهند بوقت شکافتن. (برهان) ، پینه که بر جامه و غیر آن دوزند. (برهان)
از پی از عقب دنبال، پیر تابع، به تبع به پیروی. توضیح در باب استعمال (در اثر) بنظر ما بهتر همان (براثر) است که در نسخه های قدیمی دیده میشود و چون (اثر) اصلا بمعنی جاو نشانه پا و هر چیز یست که از چیزی بجا ماند پس براثر کسی یا چیزی یعنی پارا روی جا و نشانه پای آن کس و یا آن چیز گذاشتن و درین صورت شکی نیست که باید مقدم بر (اثر) حرف (بر) باشد که بمعنی روی است نه در اما از آنجا که بعدها اثر معنی اصلی خود را در استعمال مردم از دست داده و بمعنی نتیجه معمول گردیده بقیاس (در نتیجه) بعضی از مردم آنرا (در اثر) - که همین معنی را میرساند استعمال نموده و نوشته اند
از پی از عقب دنبال، پیر تابع، به تبع به پیروی. توضیح در باب استعمال (در اثر) بنظر ما بهتر همان (براثر) است که در نسخه های قدیمی دیده میشود و چون (اثر) اصلا بمعنی جاو نشانه پا و هر چیز یست که از چیزی بجا ماند پس براثر کسی یا چیزی یعنی پارا روی جا و نشانه پای آن کس و یا آن چیز گذاشتن و درین صورت شکی نیست که باید مقدم بر (اثر) حرف (بر) باشد که بمعنی روی است نه در اما از آنجا که بعدها اثر معنی اصلی خود را در استعمال مردم از دست داده و بمعنی نتیجه معمول گردیده بقیاس (در نتیجه) بعضی از مردم آنرا (در اثر) - که همین معنی را میرساند استعمال نموده و نوشته اند