اغراء. تدریب. تقریش. (منتهی الارب). تأریش. اضراء. تحریش. تحریض. تهییج. برانگیزاندن. برانگیختن. بعدها این کلمه را بجای فعل متعدی استعمال کرده اند ولی قدما از برآغالیدن تعدی را میخواسته اند. (یادداشت مؤلف). چنانچه مردم مرغان شکاری را در حالت خردی در طلب صید چیره گردانندو تعلیم دهند و برآغالانند. (تاریخ قم: 163) ، آراسته و متحلی. رجوع به آموده شود
اغراء. تدریب. تقریش. (منتهی الارب). تأریش. اضراء. تحریش. تحریض. تهییج. برانگیزاندن. برانگیختن. بعدها این کلمه را بجای فعل متعدی استعمال کرده اند ولی قدما از برآغالیدن تعدی را میخواسته اند. (یادداشت مؤلف). چنانچه مردم مرغان شکاری را در حالت خردی در طلب صید چیره گردانندو تعلیم دهند و برآغالانند. (تاریخ قم: 163) ، آراسته و متحلی. رجوع به آموده شود
آماسیدن. تورم. (المصادر زوزنی). انتفاخ. منتفخ گردیدن. احطوطاء. (یادداشت مؤلف). ورم کردن. (تاج المصادر بیهقی) : می خورم تا چو نار بشکافم می خورم تا چو خی برآماسم. ابوشکور. بقول ماه دی آبی که ساکن باشد و لاغر نیاساید شب و روز و برآماسد چو سندانها. ناصرخسرو. برطمه، برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب). رجوع به آماسیدن شود
آماسیدن. تورم. (المصادر زوزنی). انتفاخ. منتفخ گردیدن. احطوطاء. (یادداشت مؤلف). ورم کردن. (تاج المصادر بیهقی) : می خورم تا چو نار بشکافم می خورم تا چو خی برآماسم. ابوشکور. بقول ماه دی آبی که ساکن باشد و لاغر نیاساید شب و روز و برآماسد چو سندانها. ناصرخسرو. برطمه، برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب). رجوع به آماسیدن شود