جدول جو
جدول جو

معنی برآباد - جستجوی لغت در جدول جو

برآباد
(بُ)
دهی از دهستان فروغن است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و676 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برباد
تصویر برباد
خراب، ویران، نیست و نابود
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
جای در فراوان
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان پایین خواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است و 1532 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: بر + باد، نیست و نابود. (آنندراج)، خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده. (ناظم الاطباء)،
- برباد آمدن، بیهوده و بی فایده شدن:
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کاین تحمل که تو دیدی همه برباد آمد.
حافظ.
- برباد بودن، معدوم و ناپدید بودن. فانی بودن. (ناظم الاطباء)،
- برباد دادن، تلف کردن. نابود کردن. نیست و نابود کردن. (آنندراج)، ذرو:
زلفش اندر دور حسنش بس که کج بازی نمود
دودمان خویشتن را عاقبت برباد داد.
کافی (آنندراج)،
-
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از رستاق خوی. (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. واقع در جلگه و سردسیر. سکنۀ آن 1236 تن و آب آن از قنات و رودخانه تأمین می شود. محصول آنجا غلات، بنشن، چغندر قند، تنباکو، پنبه و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 36هزارگزی شرق آبیک در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از دو رشته قنات و محصولش غلات، پنبه، چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج. کوهستانی و معتدل است و 400 تن سکنه دارد. محصولش غلات، لبنیات و توتون و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان سیاه رود و محمودآباد در 323/5هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 1116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ده از دهستان ایزدموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18هزارگزی باختر اردبیل و 10هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به تبریز. کوهستانی، معتدل، و بر حسب سرشماری 1335 دارای 200 تن سکنه است. آب از رود آغ امام. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام اصلی آن علی آباد مران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُرر)
دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در پانزده هزارگزی جنوب فرمهین و چهارهزارگزی راه مالرو عمومی. دامنه و سردسیر است و 550 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان زوارم بخش شیروان شهرستان قوچان. محلی کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن 870 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگور و گردواست. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
دهی از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان در 17 هزارگزی جنوب قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 586 تن شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان مازول بخش حومه شهرستان نیشابور با 526 تن سکنه. آب از قنات. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران در جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 216 تن است. آب آن از قنات و سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند، انگور و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک، کوهستانی و سردسیری است و سکنۀ آن 837 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ارزن، بن شن، پنبه، کنجد، کرچک می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بلندی کوه. ستیغ کوه. قلۀ کوه:
ببودند یک هفته بر برزکوه
سرهفته گشتند یکسر ستوه.
فردوسی.
که اکنون شما را بدین برزکوه
بباید بدن ناپدید از گروه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی از دهستان سگوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 132 تن است آب آن از سراب آبستان و محصول عمده آنجا غلات. صنایع دستی زنان قالی بافی و جاجیم بافی است. راه آن ماشین رو و ساکنان آن از طایفۀ سگوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، نوشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، املاء کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، کسی را کاتب یافتن. (از اقرب الموارد) ، سر مشک را بستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای است به ناحیت جوین. (یادداشت مؤلف). ده کوچکی است از دهستان قهاب رستاق صیدآباد دامغان در 12 هزارگزی جنوب صیدآباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به فهرست اعلام حبیب السیر ج 1 ص 504 و نزهه القلوب ج 3 ص 150 و 174 و شدالازار ص 221 و459 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 467 شود، باد شمال. (دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش فهرج شهرستان بم است. 892 تن سکنه دارد. محصول آن حنا و خرماست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، مجلس دلگشا و جای آسایش و آرام. (برهان قاطع) (هفت قلزم). مجلس دلگشا. (فرهنگ سروری). جای آرام چون باغ و خانه و مجلس. (شرفنامۀ منیری) :
چو آراست آن باغ بدرام را
برافروخت روی دلارام را.
نظامی.
- بدرام کردن، آراسته و دلگشا کردن:
بهرای گنجش چو بدرام کرد
بپهلو زبانش هری نام کرد.
نظامی.
ارسطوش فرزند خود نام کرد
بتعلیم او خانه بدرام کرد.
نظامی.
، خرام. (برهان) (هفت قلزم) ، همیشه و مدام. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (هفت قلزم). همیشه و جاوید. (انجمن آرا) :
ز روزگار وفادار دولتت بدرام.
مختاری (از انجمن آرا).
و رجوع به پدرام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نقاب بخش جغتای است که در شهرستان سبزوار واقع است. دارای 350 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام نیمی از شهر گرگان و نام نیمۀ دیگرش شهرستان است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه شهرستان مشهد و چهارهزارگزی مشهد واقع است و 139 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بن شن. شغل اهالی آن زراعت، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برباد
تصویر برباد
نیست ونابود، بی فایده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمراد
تصویر برمراد
برحسب مراد و مقصود، موافق میل وخواهش
فرهنگ لغت هوشیار
چندین واحد نظامی از یک صنف که تحت فرماندهی یک سرتیپ (ژنرال) باشند، واحدی مرکب از دو فوج تیپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرآباد
تصویر آذرآباد
آتشکده
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که بهنگام حرکت شاه یا امیر در معابر نگهبانان وی که پیشاپیش او میرفتند بلند میگفتند یعنی: دور شوید خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
حلیم، متحمل، تاب آورنده، صابر، صبور، شکیبا، پر حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برف باد
تصویر برف باد
بوران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بردبار
تصویر بردبار
صبور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآیند
تصویر برآیند
نتیجه، سرانجام، محصول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، محاسبه
فرهنگ واژه فارسی سره