جدول جو
جدول جو

معنی بدپله - جستجوی لغت در جدول جو

بدپله
سمج و لجوج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
بدکینه، کسی که در امری یا خواستن چیزی بسیار اصرار کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ / لِ)
بدکینه. سخت انتقام. (فرهنگ فارسی معین). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس. (یادداشت مؤلف). غوغاطلب. هنگامه جو. پرخاش جو
لغت نامه دهخدا
(بِ لَهْ)
درختی که هرگز بار ندهد.
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
لبادۀ بلندی که کشیش در موقع نماز روی لباس می پوشد. (از دزی ج 1 ص 58). و رجوع به مادۀ بعد شود، بدسرشت. بدفطرت. (یادداشت مؤلف) :
ز ضحاک بدگوهر بدمنش
که کردند شاهان ورا سرزنش.
فردوسی.
بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.
(ویس و رامین).
و رجوع به منش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
جامه. لباس. (دزی ج 1 ص 58). و رجوع به دزی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
بدکینه، بدادا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
((~. لِ))
سمج، سخت انتقام
فرهنگ فارسی معین
سمج، کنه، مصر، انتقام جو، بدکینه، کینه جو، منتقم
متضاد: باگذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد