جدول جو
جدول جو

معنی بدپلاسی - جستجوی لغت در جدول جو

بدپلاسی
(بَ پَ)
بدرفتاری. حیله گری. بدروشی. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ پَ)
بدرفتار. مکار. بدروش:
بس که با من بدپلاسی کرد چرخ بدپلاس
دوش بختم را پلاس دادخواهی شد لباس.
شانی تکلو، مأیوسی و ناامیدی، حزن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بی هوشی. بی حسی. آشفتگی و جنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مولانا حکیم الدین ادریس. مورخ کردنژاد و مؤلف تاریخ هشت بهشت در تاریخ سلطنت هشت تن از آل عثمان و سلیم نامه که ابتدا در خدمت آق قوینلو بود و سپس بسال 907هجری قمری بدربار عثمانی گریخت و در 926 درگذشت. (از دایره المعارف فارسی). ’شرفنامۀ بدلیسی’ از اوست
لغت نامه دهخدا
(پْلا/ پِ)
نام قصبه ای است در ایالت کلکتۀ هندوستان در 84 هزارگزی جنوبی مرشدآباد. عساکر انگلیس در سال 1757 میلادی نواب بنکاله را در این قصبه مغلوب ساختند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
پلاس هایتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
پوسیده، پلاسیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
دستپاچگی، بی هوشی
دیکشنری اردو به فارسی