جدول جو
جدول جو

معنی بدپرهیز - جستجوی لغت در جدول جو

بدپرهیز
(بَ پَ)
ناپرهیزگار وبی پروا. (آنندراج). بی احتیاط. بی اعتدال. (ناظم الاطباء) ، علانیه. (آنندراج) (معجم متن اللغه) : فعل فلان کذا بدحاً، علانیه کرد فلان آن کار را. (ناظم الاطباء). قطعه بدحاً، ای علانیهً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
پرهیزیدن، حذر، احتراز، اجتناب، خویشتن داری، خودداری از انجام دادن کاری یا خوردن چیزی که ضرر داشته باشد، خودداری از حرام
پرهیز جستن: دوری کردن از کاری یا چیزی، خودداری کردن از خوردن بعضی خوراکی ها، پرهیز کردن
پرهیز شکستن: ترک پرهیز کردن
پرهیز کردن: دوری کردن از کاری یا چیزی، خودداری کردن از خوردن بعضی خوراکی ها
فرهنگ فارسی عمید
(بَ پَ)
بی اعتنایی در صلاح بینی طبیب و عدم رعایت حفظ صحت و ناپرهیزی، زدن بعصا. (آنندراج). بچوب زدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به بدوح شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بدراهی. بدعملی. بدکرداری. گمراهی:
که گفتند جاسوس بدگوهرید
به جاسوسی و بدرهی اندرید.
شمسی (یوسف وزلیخا).
ز ما دیده ای زشتی و بدرهی
چه گوییم دانی و خود آگهی.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
حذر. حذر. احتراز. تحرّز. اجتناب. تجنب. خودداری. خویشتن داری. دوری. نگاه داری خود از... تحفظ. امساک. اتقاء. توقّی. کف ّ نفس. تحمّی. احتماء. حمیه. شحشحه:
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.
فردوسی.
چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.
فردوسی.
وزو هر که داندش پرهیز به
گلوی ورا دشنۀ تیز به.
فردوسی.
چنین گفت کز دور چرخ بلند
چو خواهد رسیدن کسی را گزند
بپرهیز چون بازدارد کسی
اگر سوی دانش گراید بسی.
فردوسی.
که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.
فردوسی.
از او گر نوشته بمن بر بدیست
نگردد بپرهیز کان ایزدیست.
فردوسی.
نوشته نگردد بپرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی.
فردوسی.
زمانه چو آید به تنگی فراز
همانا نگردد به پرهیز باز.
فردوسی.
چو هنگامۀ رفتن آید فراز
زمانه نگردد بپرهیز باز.
فردوسی.
از بخیلی چنان کند پرهیز
که خردمند پارسا ز حرام.
فرخی.
نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی
ترا پرهیز پیران داده یزدان در ببرناهی.
فرخی.
چو مرگ آمد و گاه رفتن ببود
نه دانش نماید نه پرهیز سود.
اسدی.
چون کنند از نام من پرهیزآخر، چون خدای
در مبارک ذکر خود گفته ست نام بولهب.
ناصرخسرو.
چو خشم آری مشو چون آتش تیز
کز آتش بخردان را هست پرهیز.
ناصرخسرو.
از ایذاء مردمان پرهیز واجب دیدم. (کلیله و دمنه). و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب و محنت دارو و پرهیز... افتد. (کلیله و دمنه).
بگفت طفل جستی راه پرهیز
بگفت انبیا از خواب برخیز.
(اسرارنامه).
که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد بدرخت.
سعدی.
- امثال:
مشک خالی و پرهیز آب !.
، تقوی. تقی. اتقاء. تقیّه. بازایستادن از حرام. پارسائی. عفت. ورع:
بمردی و پرهیز و فرهنگ و رای
جوانان با دانش و دلگشای...
فردوسی.
برین هم نشانست پرهیز نیز
که نفروشد او راه یزدان بچیز.
فردوسی.
سپهر گزارنده یار تو باد
همه داد وپرهیز کار تو باد.
فردوسی.
خداوند فرهنگ و پرهیز و دین
ازو باد بر شاه روم آفرین.
فردوسی.
برزم و ببزم و به پرهیز و داد
چنو کس ندارد ز شاهان بیاد.
فردوسی.
تو دانی که سالار توران سپاه
نه پرهیز دارد نه ترس از گناه.
فردوسی.
نبد خسروان را چنان کدخدای
به پرهیز و داد و به دین و به رای.
فردوسی.
فزون کرد خوبی و پرهیز و داد
همه پادشاهی بدو گشت شاد.
فردوسی.
چه نیکو زد این داستان هوشیار
که نیکوست پرهیز با شهریار.
فردوسی.
چو باشد فزایندۀ نیکوئی
بپرهیز دارد دل از بدخوئی.
فردوسی.
سخت کوش است بپرهیز و بزهد
تو مر او را بجوانی منگر.
فرخی.
عادت خود طاعت و پرهیزدار
تا فلک و خلق بر این عادت است.
ناصرخسرو.
چون نیزهیچ خدمت بر گردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی.
ناصرخسرو.
مریم عمران نشد از قانتین
جز که بپرهیز برو بر زنی.
ناصرخسرو.
دست بر پرهیز دار و خوب گوی و علم جوی
تا به اندک روزگاری خویشتن قارون کنی.
ناصرخسرو.
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.
با زخم تیغ دنیا بس باشد
پرهیز جوشن و زره دینم.
ناصرخسرو.
نه مالی دیدم افزون از قناعت
نه از پرهیز برتر احتیالی.
ناصرخسرو.
پرهیز تخم مایۀ دین است زی خدای
پرهیزکار مردم با دین و بی ریاست.
ناصرخسرو.
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی
که دل بکس ندهم، کل مدّع کذاب.
سعدی.
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت.
(گلستان).
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. (گلستان).
، تفاوت. (برهان قاطع) ، احتیاط، قناعت (؟) ، اعتدال (؟) ، روزۀترسایان. روزۀ نصاری: ایام پرهیز، نزد محققین اجتناب از ماسوی اﷲ نمودن باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
احتزاز، اجتناب، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
خویشتن داری، نخوردن بعضی از غذاها، خودداری از حرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
خودداری، امتناع، دوری، اجتناب
فرهنگ واژه فارسی سره
اتقا، اجتناب، احتراز، تجنب، تحرز، حذر، خویشتن داری، دوری، رژیم، کف نفس، گریز، ورع، احتما، امساک، رژیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
الامتناع عن ممارسة الجنس
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
Refrainment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
abstention
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
遠慮
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
воздержание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
پرہیز
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
বিরত থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
kujizuia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
çekingenlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
자제
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
утримання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
wstrzemięźliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
परहेज
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
penghindaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
การหลีกเลี่ยง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
onthouding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
Enthaltung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
abstención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
astensione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
abstenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
克制
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرهیز
تصویر پرهیز
הימנעות
دیکشنری فارسی به عبری