جدول جو
جدول جو

معنی بدوره - جستجوی لغت در جدول جو

بدوره
(بَ وَ رَ / رِ)
حصه و بهره. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدوره
(بَ رَ / رِ / بَ وَ رَ / رِ)
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنلاد، بنیاد، پشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ دار
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وَ رَ)
ماده شترانی که راعی در میان آنها می گردد و شیر آنها را می دوشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
از حکام بنی اسرائیل و از سال 1396 تا 1356 قبل از میلاد حکم رانده است. (از قاموس الاعلام ترکی). صاحب قاموس مقدس گوید: دبوره (بمعنی مگس عسل) نبیه ای که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسرائیل قضاوت می نمود و او زوجه لفیدوت بود و همواره در زیر درخت دبوره برای داوری می نشست (سفر داوران 4:5) در روزگار او اسرائیلیان یابین پادشاه کنعان را بندگی می نمودند، پس دبوره بواسطۀ هدایت الهی باراق را که شخصی ممتاز بود بنزد خود خواند و چنانکه خداوند فرموده بود او را امر کرد که به کوه تابور برآید و با ده هزار نفر بر سیسرا رئیس لشکر یابین حمله برد که مظفر خواهد گشت و باراق جواب داد و گفت اگر تو با من همراهی کنی خواهم رفت و الا فلا. دبوره ویرا گفت با تو خواهم آمد لکن نصرت و ظفر این جنگ بنام تو نخواهد بود زیرا که خداوند سیسرا را بدست زنی خواهد فروخت. (سفر داوران 4:9) پس چون لشکر در میدان جنگ صف آراستند با وجودی که عساکر سیسرا بیش از عساکر باراق و مکمل و مسلح تر از ایشان بودند و نهصد عرابۀ آهنین داشتند مفاد قول دبوره بوقوع پیوسته سیسرا فرار کرده عساکرش عرصۀ تیغ گشتند از آن پس دبوره مترنم گردید و خداوند را سرود شادمانی سرود. (قاموس کتاب مقدس). و نیز رجوع به باراق و یاعیل شود
نام دایۀ رفقه. وی چون موتش دررسید و درتحت بلوط بیت ایل مدفون گردید. (سفر پیدایش 35:8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیره شدن و کذا کدر عیشه، نقیض صفا و منه: خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب). نقیض صفاست و گفته اند کدره در لون و کدوره در آب و چشم و کدر در همه موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کداره. کدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کدره. (اقرب الموارد). کدره. (منتهی الارب) و رجوع به مصادر مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
تیرگی. والکدره فی اللون و الکدوره فی الماء و العین. (از منتهی الارب). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب. (ناظم الاطباء). دردآلودگی. (یادداشت مؤلف). مقابل صفا. (از آنندراج). و رجوع به کدورت شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
شتر مادۀ پس مانده. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: غدور بر وزن صبور، شتر ماده ای است که خودش از گله پس ماند و بدان نرسد، و در بعض نسخه ها غدوره به زیادت ’ها’ آمده ولی صواب غدور است. (تاج العروس). رجوع به غدور شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
سرایی است میان کوهها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داره بین جبال ببلاد العرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
ریگ گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ما استدار من الرمل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فربه شدن. ضخم شدن. (زوزنی) ، روان کردن چشم اشک را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
زمینی از بنی حارث بن کعب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
حی ذوحدوره، قبیلۀ جمع و انبوه
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نُو / رِ)
بنلاد است که بنیاد و بنای عمارت و دیوار باشد. (برهان) (آنندراج). بنیاد و بنای عمارت و دیوار. (ناظم الاطباء) : اس. بنیاد. (زمخشری) :
تو صدر آن سرا از پی که باشد
ز فضلش سقف و از دانش بنوره.
بدیع
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو رَ)
واحد بلور. یکی بلور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بلور شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ رَ / رِ)
ظرفی که در آن بخور ریزند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ وی یَ)
مؤنث بدوی ّ و بدوی ّ. (از المنجد). ج، بدویات: و تتخذهما النساء البدویات ’امات’ لقلائدهن. (نقودالعربیه ص 95)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ رَ)
به هندی اترج است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بجورا. رجوع به اترج شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های الجبل قم. (از تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدور
تصویر بدور
پرماهی شب های پرماه پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدوه
تصویر بدوه
کناره رود رود کنار
فرهنگ لغت هوشیار
ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوره
تصویر بکوره
ماهی گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودره
تصویر بودره
تازی شده گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
بنای عمارت و دیوار بنیاد بنلاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوره
تصویر حدوره
فربه شدن، ضخیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوره
تصویر قدوره
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج
فرهنگ لغت هوشیار
بدره همیان هنبان انبان خریطه ای از جامه یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش بیشتر و آنرا پر از پول کنند همیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوره
تصویر بنوره
((بُ وَ رَ یا رِ))
بنای عمارت و دیوار، بنیاد، بنلاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوره
تصویر دوره
چرخه
فرهنگ واژه فارسی سره
زبانه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
از آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی