جدول جو
جدول جو

معنی بدنام - جستجوی لغت در جدول جو

بدنام
(بَ)
شخص معروف به بدی. (آنندراج). کسی که ببدی شهرت کند. رسوا. بی آبرو. (آنندراج). صاحب سوء شهرت. مقابل خوش نام. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیبات نام در حرف ’ن’ شود.
- بدنام افتادن، بدنام شدن. رسوا شدن:
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
حافظ.
- بدنام شدن، رسوا شدن. متهم گشتن. (از یادداشت مؤلف) : پس گفت خطا کردم که بر زمین دشمنان آمدم سخت بدنام شوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232). و غرض دیگر آنکه تا ما عاجز و بدنام شویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216).
شده ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که بهمت عزیزان برسم به نیکنامی.
حافظ.
- بدنام کردن، رسوا کردن. متهم کردن. (از یادداشت مؤلف) :
سرنامه گفت آنچه بهرام کرد
همه دوده و بوم بدنام کرد.
فردوسی.
آلتونتاش... که ترک و خردمند است و پیر شده نخواهد که خویشتن را بدنام کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 322). و بدین مال و حطام من نگرد و خویش را بدنام کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49).
چه باید طبع را بد رام کردن
دو نیکونام را بدنام کردن.
نظامی.
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند.
عراقی.
هر آن کس که فرزند را غم نخورد
دگر کس غمش خورد و بدنام کرد.
سعدی (بوستان).
- بدنام کن، رسواکننده. متهم کننده. افترازننده:
هر ناموری که او جهان داشت
بدنام کنی ز همرهان داشت.
نظامی.
کاشفته جوانی از فلان دشت
بدنام کن دیار ما گشت.
نظامی.
- بدنام گشتن، رسوا شدن. متهم شدن:
بدان گفتار شیرین رام گردد
نیندیشد کز آن بدنام گردد.
(ویس و رامین).
وگر لختی زتندی رام گردم
چو ویسه در جهان بدنام گردم.
نظامی.
ولی دانم که دشمنکام گشتست
بگیتی در، بمن بدنام گشتست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بدنام
(بَ)
مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد و آن را سراجه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). آزاری در ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدنام
معروف به بدی، بی آبرو، رسوا
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
فرهنگ لغت هوشیار
بدنام
((بَ))
دارای شهرت بد، معروف به بدی
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
فرهنگ فارسی معین
بدنام
آلوده دامن، بی آبرو، رسوا، لجن مال، مفتضح، ننگین، بدآوازه
متضاد: خوشنام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدنام
سيّئة السّمعة
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به عربی
بدنام
Disreputable, Infamous, Notorious
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بدنام
de mauvaise réputation, infâme, notoire
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بدنام
anayejulikana vibaya, maarufu kwa uovu, maarufu kwa mabaya
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بدنام
بی اعتبار، بدنام، بی آبرو، منفی
دیکشنری اردو به فارسی
بدنام
بدنام
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به اردو
بدنام
খ্যাতিমান নয় , কুখ্যাত
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به بنگالی
بدنام
評判が悪い , 不名誉な , 悪名高い
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بدنام
kötü şöhretli, adı kötüye çıkmış, kötü ünlü
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بدنام
평판이 나쁜 , 악명 높은
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به کره ای
بدنام
מפוקפק , ידוע לשמצה , מפורסם לרעה
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به عبری
بدنام
बदनाम , कुख्यात
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به هندی
بدنام
memiliki reputasi buruk, terkenal buruk
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بدنام
มีชื่อเสียงไม่ดี , เสื่อมเสียชื่อเสียง , เสื่อมเสีย
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به تایلندی
بدنام
van slechte reputatie, berucht
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به هلندی
بدنام
de mala reputación, infame, notorio
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بدنام
di cattiva reputazione, infame, noto
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بدنام
de má reputação, infame, notório
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بدنام
声誉差的 , 恶名昭彰的 , 臭名昭著的
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به چینی
بدنام
podejrzany, haniebny, notoryczny
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به لهستانی
بدنام
сумнівний , ганебний , відомий у поганому сенсі
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بدنام
von schlechtem Ruf, berüchtigt
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به آلمانی
بدنام
сомнительный , позорный , печально известный
تصویری از بدنام
تصویر بدنام
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
رسوایی، بی آبرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
سوء شهرت، تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
Vilification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
очернение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
Verleumdung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
наклеп
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
oszczerstwo
دیکشنری فارسی به لهستانی