جدول جو
جدول جو

معنی بدمعاشی - جستجوی لغت در جدول جو

بدمعاشی(بَ مَ)
بدگذرانی و بدوضعی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ مَ)
کسی که معیشت و گذران او فراخ نباشد. (ناظم الاطباء). بدروزگار و بدزندگانی. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَدْ دُ)
نفرین و لعنت. (ناظم الاطباء) : و اگر داند که بعضی اجناس را قیمت زیاد نوشته اند بنحوی که ظلم نشود و بددعایی در ضمن آن نباشد کم نموده تسلیم صاحبجمعان نمایند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 10). ناظر قدغن نماید که تحویلداران و عملۀ بیوتات مال رعیت و فقیران را نکشند و نبرند و چیزی را بی رضای صاحب خریداری نکنند که بددعایی حاصل شود. (تذکرهالملوک ص 12). نگذارد که از اقویا بر ضعفا جبر و تعدی واقع شده موجب بددعایی گردد. (تذکرهالملوک ص 48)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
بدخویی و تندخویی و کژخلقی. (از ناظم الاطباء) ، اسبی که پدرش عربی و مادرش ترکی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لُ)
سؤسلوک. بدرفتاری. بدمعاملگی. رفتاری خشن. رفتاری که قصد و نیت نیکو در آن نباشد. (از یادداشتهای مؤلف).
- بدلعابی کردن، بدسلوکی و بدخلقی. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(بُ مَ)
صورتی است از ابوالمعالی. رجوع به ابوالمعالی و بل شود: بس... جایز باید داشتن که هشام حکم و... بلمعالی نقاش رازی.... همه در حال نزع از عداوت بوبکر و عمر توبه کرده باشند. (کتاب النقض ص 481) ، دراز شدن. طولانی شدن. استطاله. تطاول: استقناع، بلند گردیدن پستان گوسپند. خب ّ، بلند و دراز گردیدن گیاه. قعا، بلند گردیدن سر بینی و برچسبیدن بر استخوان قصبه. (از منتهی الارب) ، برانگیخته شدن چون غبار: قتوم، کبو یا کبوّ، بلند گردیدن غبار. (منتهی الارب). و رجوع به بلند و بلند گشتن و بلند شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گویا نوعی سپاهی که مرسوم نقدی نداشته اند. مقابل رسمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دولت نبرد منت رسمی و معاشی
قرآن چه کند زحمت بوعمرو و کسائی.
خاقانی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد معاشی
تصویر بد معاشی
عمل بد معاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدمعاش
تصویر بدمعاش
بدروزگار، بدپیشه وفاسق
فرهنگ لغت هوشیار
بد روزی بد پیشه کسی که معیشت او فراخ نباشد بد روزگار بد روزی، بد پیشه فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
پست، با شیطنت
دیکشنری اردو به فارسی