جدول جو
جدول جو

معنی بدمحضری - جستجوی لغت در جدول جو

بدمحضری(بَ مَ ضَ)
در غیاب دیگران را ببدی یاد کردن: ابوجعفر منصور پیوسته ابومسلم را پیش سفاح بدمحضری میکردی و می گفتی که اگر خواهی که ترا جهان صافی شود ابومسلم را از میان بردار. (تاریخ بلعمی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدمهری
تصویر بدمهری
نامهربانی، بدخواهی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ ضَ)
معاشر بد. مصاحب گمراه کننده.
لغت نامه دهخدا
(بَ مِ)
نامهربانی. بدخواهی. (ناظم الاطباء). سردمهری. (آنندراج). بی مهری. (از ولف). صفت بدمهر. (یادداشت مؤلف) :
به بدمهری من روانم مسوز
به من بازبخش و دلم برفروز.
فردوسی.
بریده چو طبع مؤمن از مرتد
از بددلی و بدی و بدمهری.
منوچهری.
یک چند کنون لباس بدمهری
از دلت همی بباید آهختن.
ناصرخسرو.
دل نرم را سخت کردی چو سنگ
به بدمهری اندر زدی هر دو چنگ.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تو بدین خوبی و پریچهری
خو چرا کرده ای به بدمهری.
نظامی.
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری
سپهر با تو چه پهلو زند به غدّاری.
سعدی (طیبات).
هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم.
سعدی (طیبات).
- بدمهری کردن، نامهربانی کردن. بدخویی کردن:
با عروسی بدین پریچهری
نکند هیچ مرد بدمهری.
نظامی (هفت پیکر ص 313).
خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم
گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
همدانی و مشهور به ملا دروازه. شاعری نازک خیال از دوران صفویه است و مقارن تألیف تذکرۀ نصرآبادی درگذشته است. این بیت از اوست:
عمرت به شب گذشت بیا محضری بگو
ای خان و مان خراب چه کردی به روز خویش.
و این بیت را نیز در جواب قصیدۀ عرفی گفته است:
به بیقراری عاشق به وعده گاه وصال
به اضطراب دل از شوق آمد یار.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 325)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به محضر.
- سند محضری، سند که در دفتر خانه اسناد رسمی و برطبق موازین قانونی تنظیم شود. رجوع به محضر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدمحضر
تصویر بدمحضر
معاشربد، مصاحب گمراه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضری
تصویر محضری
منسوب به محضر: سند محضری
فرهنگ لغت هوشیار