جدول جو
جدول جو

معنی بدعاقبت - جستجوی لغت در جدول جو

بدعاقبت
بدفرجام، کسی که نتیجۀ کار یا پایان زندگانیش خوب نباشد
تصویری از بدعاقبت
تصویر بدعاقبت
فرهنگ فارسی عمید
بدعاقبت
بدانجام، بدسرانجام، بدبخت، بدفرجام، ناخوش عاقبت، نافرجام
متضاد: خوش فرجام، عاقبت به خیر، خوش عاقبت، نیک فرجام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معاقبت
تصویر معاقبت
جزای کار بد را دادن، آزار و شکنجه کردن، عقاب دادن، پس از دیگری آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقبت
تصویر عاقبت
آخر کار، پایان هر چیز، فرجام، سرانجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعابت
تصویر دعابت
مزاح کردن، شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدعادت
تصویر بدعادت
آنکه به کاری یا چیزی بد، خو گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(قِ بَ)
عاقبه. پایان هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرجام. سرانجام: وی هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی. (تاریخ بیهقی ص 157).
بد نسگالد به خلق بد نبود هرگزش
وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم.
منوچهری.
و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرت شافی واجب داری. (کلیله و دمنه).
عاقبتی هست بیا پیش از آن
کردۀ خود بین و بیندیش از آن.
نظامی.
یارب از لطف و کرم عاقبت خاقانی
خیر گردان تو که ما در طلبش خواب و خوریم.
خاقانی.
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.
سعدی (گلستان).
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دعابه. مزاح و ظرافت. (غیاث). رجوع به دعابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ بَ)
عذاب کردن یعنی زدن و بستن کسی را. (غیاث). عقاب کردن. عقوبت کردن. سزای عمل بد کسی را دادن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند. (گلستان). لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی. (گلستان). و رجوع به معاقبه شود، (در اصطلاح عروض) آن است که سقوط دو حرف ازوزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد و شاید که هیچ دو ساقط نشوند اما نشاید که هر دو با هم بیفتند و این اسم از مناوبت دو شریک گرفته که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت برنشینندو آن را در عربیت معاقبت خوانند و چون حقیقت معاقبت معلوم شد بدان که معاقبت است میان یاء و نون مفاعیلن در بحر هزج تا اگر یاء بیفتد نشاید که نون بیفتد واگر نون بیفتد نشاید که یاء بیفتد و همچنین معاقبت است میان نون فاعلاتن و الف فاعلن و فاعلاتن دیگر که از پس آن آید. و چون حرفی بیفتد به معاقبت حرفی که بعد از آن باشد آن را صدر خوانند و چون حرفی بیفتد به معاقبت حرفی که پیش از آن باشد آن را عجز خوانند واگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و مابعد، آن را طرفان خوانند. و این تصرفات به مثالی روشن نشود... و بعضی عروضیان درباب صدر و عجزحرف ثابت را اعتبار کنند نه حرف ساقط را و معاقب مابعد را صدر خوانند و معاقب ماقبل را عجز گویند و به صواب نزدیکتر است از بهر آنکه در معاقبت راحله که این اسم از آن گرفته اند معاقب آن کس باشد که بر نشیند نه آن کس که فروآید... (المعجم ص 47). هرگاه دو حرف در حالتی قرار گرفته باشند که اگر یکی از آن دو اسقاط شود حرف دیگر برجای خود ثابت و برقرار ماند و تصور آنکه هر دو با یکدیگر بوده اند برود، اما اتفاق نیفتد که هر دو با یکدیگر اسقاط شوند و این عمل در صورتی واقع شود که هر دو حرف در دو سبب خفیفی که بین دو وتد مجموع واقع شوند قرار یافته باشند خواه از یک رکن و خواه از دو رکن باشند و اگر دو سبب و وتد آخر ازیک رکن باشند در آن صورت عمل معاقبت لغو است مگر مضمر از کامل و عروض سالم از منسرح و در جامعالصنایع گوید معاقبت اجتماع سببین است چنانکه یکی ساقط نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معاقبه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
مرکّب از: بی + عاقبت، بی فرجام. نافرجام. آنچه سرانجامش نیکو نبود و ببدی انجامد. (ناظم الاطباء) : پاداش کردار نامحمود این بدکردار بی عاقبت چیست ؟ (سندبادنامه ص 230)، اما دستوران بی عاقبت، ابروار پیش آفتاب عدل او حجاب گشته اند. (سندبادنامه ص 134)، و رجوع به عاقبت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاقبت
تصویر معاقبت
عقاب کردن، سزای عمل بد کسی را دادن، عذاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد عاقبتی
تصویر بد عاقبتی
بد انجامی بد فرجامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقبت
تصویر عاقبت
پایان هر چیزی، سرانجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعاقبت
تصویر بعاقبت
آخرالامر در پایان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد عاقبت
تصویر بد عاقبت
بد فرجام بد انجام بد فرجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقبت
تصویر عاقبت
((ق بَ))
آخر کار، پایان هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقبت
تصویر عاقبت
فرجام، سرانجام، پیامد
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت
متضاد: آغاز، بدایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد