نود استیر باشد، بموجب قرارداد زراتشت بهرام و هر استیری چهار مثقال است، (برهان)، وزنه ای که معادل است با نود استیر و هر استیری چهار مثقال است، (ناظم الاطباء) (دمزن) (آنندراج) (هفت قلزم)
نود استیر باشد، بموجب قرارداد زراتشت بهرام و هر استیری چهار مثقال است، (برهان)، وزنه ای که معادل است با نود استیر و هر استیری چهار مثقال است، (ناظم الاطباء) (دِمزن) (آنندراج) (هفت قلزم)
کلمه افسوس یعنی دریغا بدکرداری او. ضد خوشا. (ناظم الاطباء). از عالم خوشا بمعنی بسیار بد. (آنندراج). بدا چیزی، بئسما. (ترجمان القرآن جرجانی). بدا بحال من، وای بر من. بدا بحال کسی... وای کسی که...، وای بر کسی که... (یادداشت مؤلف) : بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی خوشا درویشیا کو را بود کنج تن آسانی. خاقانی (از فرهنگ شعوری)
کلمه افسوس یعنی دریغا بدکرداری او. ضد خوشا. (ناظم الاطباء). از عالم خوشا بمعنی بسیار بد. (آنندراج). بدا چیزی، بئسما. (ترجمان القرآن جرجانی). بدا بحال من، وای بر من. بدا بحال کسی... وای ِ کسی که...، وای بر کسی که... (یادداشت مؤلف) : بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی خوشا درویشیا کو را بود کنج تن آسانی. خاقانی (از فرهنگ شعوری)
به سزاوار. کماینبغی. بواجبی. چنانکه باید. چنانکه شاید. کمایلیق. لایق. شایسته. سزاوار: و فرمود تا استقبال او بسیجیدند سخت بسزا. (تاریخ بیهقی). صواب چنان نمود ما را که فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار که با یکدیگر دوسی بسر برند... دیدار کنند دیدارکردنی بسزا. (تاریخ بیهقی). همه را خانه و ضیاع و زن داد بسزا. (تاریخ سیستان). چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست که خدمتی بسزا برنیاید از دستم. حافظ. و رجوع به سزا و سزیدن شود
به سزاوار. کماینبغی. بواجبی. چنانکه باید. چنانکه شاید. کمایلیق. لایق. شایسته. سزاوار: و فرمود تا استقبال او بسیجیدند سخت بسزا. (تاریخ بیهقی). صواب چنان نمود ما را که فرزند امیرسعید را با تو بفرستیم ساخته با تجملی بسزا. (تاریخ بیهقی). ملوک روزگار که با یکدیگر دوسی بسر برند... دیدار کنند دیدارکردنی بسزا. (تاریخ بیهقی). همه را خانه و ضیاع و زن داد بسزا. (تاریخ سیستان). چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست که خدمتی بسزا برنیاید از دستم. حافظ. و رجوع به سزا و سزیدن شود
بزی ̍. کجی پشت، نزدیک سرین و یا مشرف شدن وسط پشت بر سرین یا بیرون آمدگی سینه و درآمدگی پشت یا بیرون آمدگی سرین. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
بَزی ̍. کجی پشت، نزدیک سرین و یا مشرف شدن وسط پشت بر سرین یا بیرون آمدگی سینه و درآمدگی پشت یا بیرون آمدگی سرین. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
ورزو. (یادداشت مؤلف). - گاو برزا، گاو نر. گاو زراعت. گاو که برای شخم کردن است: بگیرند شحم حنظل و بوره از هریکی دودانگ، ماذریون و نشادر از هریکی دانگی همه را به زهرۀ گاو برزا بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). با روغن زیت کهن با زهرۀ گاو برزا بکام و زبان بمالند، پرورش کننده. (شرفنامۀ منیری)
ورزو. (یادداشت مؤلف). - گاو برزا، گاو نر. گاو زراعت. گاو که برای شخم کردن است: بگیرند شحم حنظل و بوره از هریکی دودانگ، ماذریون و نشادر از هریکی دانگی همه را به زهرۀ گاو برزا بسرشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). با روغن زیت کهن با زهرۀ گاو برزا بکام و زبان بمالند، پرورش کننده. (شرفنامۀ منیری)
آشکار شدن رائی که قبلاً نبوده است، هویدا شدن ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
آشکار شدن رائی که قبلاً نبوده است، هویدا شدن ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود