بدمذهبی. بدکیشی. الحاد. مقابل بهدینی. خوش کیشی. (فرهنگ فارسی معین). بداعتقادی. لامذهبی. مقابل پاک دینی: هم آن این را هم این آن را شب و روز بگمراهی ز بددینی کند یاد. ناصرخسرو. مانند کردن ایشان به آل ساسان... الاغایت... بی اصلی و بددینی نباشد. (کتاب النقض ص 447)
بدمذهبی. بدکیشی. الحاد. مقابل بهدینی. خوش کیشی. (فرهنگ فارسی معین). بداعتقادی. لامذهبی. مقابل پاک دینی: هم آن این را هم این آن را شب و روز بگمراهی ز بددینی کند یاد. ناصرخسرو. مانند کردن ایشان به آل ساسان... الاغایت... بی اصلی و بددینی نباشد. (کتاب النقض ص 447)
بی دین و بدراه و ملحد. (آنندراج). بدکیش و بدمذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). بداعتقاد. لامذهب. مقابل پاک دین: بدانند شاهان که روزی است این که بددین پدید آید از پاک دین. دقیقی. که بددین و بدکیش خوانی مرا منم شیر نر میش خوانی مرا. فردوسی (از آنندراج). مرا گویند بددین است و فاضل بهتر آن بودی که دینش پاک بودی و نبودی فضل چندانش. ناصرخسرو. مر مرا گویی برخیز که بددینی صبر کن اکنون تا روز شمار آید. ناصرخسرو. امام شرع سلطان طریقت ناصرالدین آن که تا رایات او آمد نگون شد چتر بددینان. خاقانی. منافقان و بددینان هر یکی سخنی پلید آغاز کردند و صحابه پاک شکسته دل شدند. (راحه الصدور). اما آنک گوید بوحنیفه یا شافعی نه برحق بودند کافر بی یقین و بددین باشد. (راحه الصدور). و مهتر پسر او راباحرب نام بود متهوری، متهتکی، بددینی، خداناشناسی. (تاریخ طبرستان)
بی دین و بدراه و ملحد. (آنندراج). بدکیش و بدمذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). بداعتقاد. لامذهب. مقابل پاک دین: بدانند شاهان که روزی است این که بددین پدید آید از پاک دین. دقیقی. که بددین و بدکیش خوانی مرا منم شیر نر میش خوانی مرا. فردوسی (از آنندراج). مرا گویند بددین است و فاضل بهتر آن بودی که دینش پاک بودی و نبودی فضل چندانش. ناصرخسرو. مر مرا گویی برخیز که بددینی صبر کن اکنون تا روز شمار آید. ناصرخسرو. امام شرع سلطان طریقت ناصرالدین آن که تا رایات او آمد نگون شد چتر بددینان. خاقانی. منافقان و بددینان هر یکی سخنی پلید آغاز کردند و صحابه پاک شکسته دل شدند. (راحه الصدور). اما آنک گوید بوحنیفه یا شافعی نه برحق بودند کافر بی یقین و بددین باشد. (راحه الصدور). و مهتر پسر او راباحرب نام بود متهوری، متهتکی، بددینی، خداناشناسی. (تاریخ طبرستان)
حالت بی دین، لامذهبی، بی کیشی، مقابل دینداری: بدین از خری دور باش و بدان که بیدینی ای پور بیشک خریست، ناصرخسرو، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی، حافظ
حالت بی دین، لامذهبی، بی کیشی، مقابل دینداری: بدین از خری دور باش و بدان که بیدینی ای پور بیشک خریست، ناصرخسرو، گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی، حافظ
عمل بدبین. ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه امور. - بدبینی کردن، به دیدۀ سؤظن در امور نگریستن. عیب جویی کردن: مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن. (گرشاسب نامه).
عمل بدبین. ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه امور. - بدبینی کردن، به دیدۀ سؤظن در امور نگریستن. عیب جویی کردن: مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن. (گرشاسب نامه).