جدول جو
جدول جو

معنی بدخوار - جستجوی لغت در جدول جو

بدخوار
(گُ رَ دَ / دِ)
بدخوراک. (ناظم الاطباء). بدغذا. (یادداشت مؤلف). آنکه غذای بد خورد.
- بدخوار گردانیدن، بدخوراک کردن. اجداع، بدخوار گردانیدن مادر کودک را. (منتهی الارب) ، بی وقار و سبک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدخوار
(بَ خوا / خا)
مشکل. دشوار. سخت. (یادداشت مؤلف).
- بدخوار گشتن، دشوار و سخت شدن:
یکی کار بد خوار و دشوار گشت
ابا کرد کشورهمه یار گشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
کسی که بدی دیگران را بخواهد، بداندیش، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشخوار
تصویر بشخوار
باقی ماندۀ آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند، پیش خوار، پیش خور
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
بداندیش. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). حاسد. (دهار) (مهذب الاسماء). حسود. (دهار). آنکه بد دیگران را خواهد. (فرهنگ فارسی معین). رمق. (منتهی الارب). کینه ور. (آنندراج). کینه دار. (ناظم الاطباء). دشمن. (از ولف). (ناظم الاطباء). کینه ور. منتقم. (فرهنگ فارسی معین). عدو. آنکه برای دیگران بدی خواهد. (یادداشت مؤلف) :
شود بدخواه چون روباه بددل
چو شیرآسا تو بخرامی به میدان.
شهید.
نباری بر کف زرخواه جز زر
چنانچون بر سر بدخواه جز بیر.
دقیقی.
بهر جا که بنهد همان شاه روی
همی راند از خون بدخواه جوی.
دقیقی.
بیایید یکسر به درگاه من
که بر مرز بگذشت بدخواه من.
دقیقی.
توشادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر چو مغز پسته سفال.
منجیک.
مباش اندرین نیز همداستان
که بدخواه راند چنین داستان.
فردوسی.
که او را ببستم در آن بارگاه
بگفتار بدخواه و او بی گناه.
فردوسی.
گشاده ست بر هرکس این بارگاه
ز بدخواه و از مردم نیکخواه.
فردوسی.
همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه.
فرخی.
فربه شده ست و روزفزون گنج و ملک تو
زآن نیز کاسته تن بدخواه جاه تو.
فرخی.
آنکس که بدخواه ترا یاقوت رمانی مثل
دردست او اخگر شود پس وای بدخواه لعین.
فرخی.
گردن ادبار بشکن، پشت دولت راست کن
پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای.
منوچهری.
فرّ و روی خویشتن را برفراز و برفروز
ناصح و بدخواه خود را برنشان و درربای.
منوچهری.
پشت بدخواهان شکن بر فرق بدگویان گذر
پیش بت رویان نشین نزدیک دلخواهان گراز.
منوچهری.
تو نادانی و نشنیدی مگر آن
که از بدخواه برتر یار نادان.
(ویس و رامین).
زمانه بود آن شب بر دو آیین
شب بدخواه بود و روز رامین.
(ویس و رامین).
ممان خیره بدخواه را گرچه خوار
که مار اژدها گردد از روزگار.
(گرشاسب نامه).
مشو یار بدخواه و همکار بد
که تنها بسی به که با یار بد.
(گرشاسب نامه).
نه نیکو بود بددلی شاه را
نه بگذاشتن خوار بدخواه را.
(گرشاسب نامه).
گر مرگ برآورد ز بدخواه تو دود
زآن دود چنین شاد چرا گشتی زود
چون مرگ ترا نیز بخواهدفرسود
بر مرگ کسی چه شادمان باید بود.
(قابوسنامه).
زیرا که چوتیر گز تو راست نباشد
آن به که بزودی سوی بدخواه جهانیش.
ناصرخسرو.
هرچه اقبال بیندیشید آمد همه راست
جان بدخواهان از هیبت و از هول بکاست.
مسعودسعد.
گاه بدخواهان او را خنجر اندر گل نهاد
گه بداندیشان او را مرگ در بستر گرفت.
مسعودسعد.
نه نه که ترا نماند بدخواه
بودندبه درد دل بمردند.
مسعودسعد.
بدخواه کسان هیچ بمقصد نرسد
یک بد نکند تا بخودش صد نرسد.
(منسوب به خیام).
ز گفتار بدگوی چون گرگ یوسف
ز تلبیس بدخواه چون شیر مادر.
عمعق بخاری.
ز فضلش نقص بدخواهان بیفزود
که فضل گل دلیل نقص خار است.
ادیب صابر.
زآن پیرک جولاهۀ بت خوارۀ بدخواه
نی نی دو پسر ماند نگویم که دو خر ماند.
سوزنی.
پیکان غم به سینۀ بدخواه تو رسد
گر کرکس آشیانه کند از پر خدنگ.
سوزنی.
بدخواه جاهت ار همه تن دل شود چو نار
از سهم و بیم تو بکفاند چو نار دل.
سوزنی.
بدخواه تو خود را ببزرگی چو تو داند
لیکن مثل است اینکه چناری و کدویی.
انوری.
جوشن ناخن تنش بدخواه را
تن چو ناخن زاستخوان خواهد نمود.
خاقانی.
باد از سر پیکانت سفته دل بدخواهان
وز نام نکو سفته دربار تو عالم را.
خاقانی.
تخت نرد ملک را زانسو که بدخواهان اوست
هفت نراد فلک خانه مششدر ساختند.
خاقانی.
بود همسفره ای در آن راهش
نیکخواهی بطبع بدخواهش.
نظامی.
چو چشم بد همیشه دورم از تو
چو بدخواه لبت رنجورم از تو.
نظامی.
ساخته و سوخته در راه تو
ساخته من سوخته بدخواه تو.
نظامی.
بدل گفت بدخواه من یافت کام
فتادم چو آن مرغ زیرک بدام.
(از جامعالتواریخ رشیدی).
چون رفیقی وسوسۀ بدخواه را
کی بدانی ثم وجه اﷲ را.
مولوی.
یا رب دوام عمر دهش تا بلطف و قهر
بدخواه را جزا دهد و نیکخواه را.
سعدی.
نگویم که بدخواه درویش بود
حقیقت که او دشمن خویش بود.
سعدی (بوستان).
گر آنی که بدخواه گوید مرنج
وگر نیستی گو برو باد سنج.
سعدی (بوستان).
آه کز طعنۀ بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام روی ز آهن چکنم.
حافظ.
دختران را همه در جنگ و جدل با مادر
پسران را همه بدخواه پدر می بینم.
حافظ.
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل.
حافظ.
تیغش سربدخواه رباید ز تن آسان
زآنسان که رباید ز سری دزد کلاهی.
طالب آملی (از شعوری).
- بدخواه سوز، دشمن سوز، دشمن کش. ازبین برندۀ دشمن:
عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوز
رمح تو پولاد سنب و تیغ تو جوشن گداز.
فرخی.
تیغشان باشد چو آتش روز و شب بدخواه سوز
اسبشان باشد چو کشتی سال و مه دریا گذار.
فرخی.
دو پروردۀ شاه بدخواه سوز
یکی دادورز و یکی دین فروز.
(گرشاسب نامه).
- بدخواه شکر،شکارکننده و شکرندۀ بدخواه. دشمن کش:
پادشاباش و ولی پرور و بدخواه شکر
پرکن از خون بداندیش و عدو هر شمری.
فرخی.
سالارفکن گردی بدخواه شکر شاها
در تیغ قضا داری در تیر قدر داری.
فرخی.
- بدخواه مال، مالش دهنده بدخواه. گوشمال دهنده دشمن:
مکرم دریانوال صفدر بدخواه مال
خواجۀ گیتی گشای صاحب خسرونشان.
خاقانی.
- امثال:
بدی به بدخواه رسد. (از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بشخور سؤر یعنی بازماندۀ آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند. (ناظم الاطباء). نیم خورده. ته مانده. و رجوع به بشخور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا)
خطی که خوب خوانده نشود. (آنندراج) :
جوهر از تیغ زبان شد ریخت تا دندان مرا
گفتگو شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا.
محمدرفیع واعظ (از آنندراج) ، ناقلا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا رَ / رِ)
تنگدستی در معاش. (ناظم الاطباء). بدخوراکی. غذای بد خوردن: تعییل، بدخوارگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشخوار
تصویر بشخوار
باز مانده آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند سوء ر بشخور پیش خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخوار
تصویر برخوار
شریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
بد اندیش، کینه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخوار
تصویر بشخوار
((بِ یا بُ خا))
بازمانده آب در ظرفی که از آن آب خورده باشند، بشخور، پیش خور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
خبيثٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
Malicious, Meanspirited
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
malicieux, méchant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
悪意のある , 意地悪な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بدخوٰاه، مخرّب
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
بدخواہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
দুষ্ট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
movu, mpenda uovu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
kötü niyetli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
악의 있는 , 심술궂은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
jahat, jahat hati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
מרושע , רע לב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
दुष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
ชั่วร้าย , ใจร้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
boos, gemeen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
malizioso, cattivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
malicioso, mesquinho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
恶意的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
złośliwy, podły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
злий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
bösartig, niederträchtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
злой , злобный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدخواه
تصویر بدخواه
malicioso, mezquino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی