جدول جو
جدول جو

معنی بدجلو - جستجوی لغت در جدول جو

بدجلو
(بَ جِ لَ / لُو)
اسپ سرکش. (غیاث اللغات). اسبی که مطاوعت سوار نکند. (آنندراج). ستور سرکش که بواسطۀ لگام رام نگردد. (ناظم الاطباء) :
پربجولان مباش تیزعنان
توسن روزگار بدجلو است.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ جِ لَ/ لُ)
نارامی. تنفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
دهی از بخش تکاب شهرستان مراغه است که 153 تن سکنه دارد. محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. سکنه آن 363 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، منجمد شدن و فسردن. (ناظم الاطباء). رجوع به برچسفیدن شود
لغت نامه دهخدا
از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی