عمل بدبین. ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه امور. - بدبینی کردن، به دیدۀ سؤظن در امور نگریستن. عیب جویی کردن: مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن. (گرشاسب نامه).
عمل بدبین. ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه امور. - بدبینی کردن، به دیدۀ سؤظن در امور نگریستن. عیب جویی کردن: مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن. (گرشاسب نامه).
بدمذهبی. بدکیشی. الحاد. مقابل بهدینی. خوش کیشی. (فرهنگ فارسی معین). بداعتقادی. لامذهبی. مقابل پاک دینی: هم آن این را هم این آن را شب و روز بگمراهی ز بددینی کند یاد. ناصرخسرو. مانند کردن ایشان به آل ساسان... الاغایت... بی اصلی و بددینی نباشد. (کتاب النقض ص 447)
بدمذهبی. بدکیشی. الحاد. مقابل بهدینی. خوش کیشی. (فرهنگ فارسی معین). بداعتقادی. لامذهبی. مقابل پاک دینی: هم آن این را هم این آن را شب و روز بگمراهی ز بددینی کند یاد. ناصرخسرو. مانند کردن ایشان به آل ساسان... الاغایت... بی اصلی و بددینی نباشد. (کتاب النقض ص 447)