بدبوی. منتن و متعفن و چیزی که دارای بو و رایحۀ بد و نتن باشد و چیز گنده. (از ناظم الاطباء). منتن. عفن. نتن. دفر. دفره. گنده. (یادداشت مؤلف). مقابل خوشبو. (آنندراج). دفر، بدبو شدن طعام. (منتهی الارب). و رجوع به بدبوی شود
بدبوی. منتن و متعفن و چیزی که دارای بو و رایحۀ بد و نتن باشد و چیز گنده. (از ناظم الاطباء). منتن. عفن. نتن. دفر. دفره. گنده. (یادداشت مؤلف). مقابل خوشبو. (آنندراج). دَفَر، بدبو شدن طعام. (منتهی الارب). و رجوع به بدبوی شود
آنچه بوی بد دهد. متعفن. گندیده. بویناک. مقابل خوشبوی و معطر. (فرهنگ فارسی معین). عفن. کریه الرایحه. گنده. (یادداشت مؤلف). منتن، منتین، بدبوی. (منتهی الارب). و رجوع به بدبو شود
آنچه بوی بد دهد. متعفن. گندیده. بویناک. مقابل خوشبوی و معطر. (فرهنگ فارسی معین). عفن. کریه الرایحه. گنده. (یادداشت مؤلف). مُنْتُن، مِنْتین، بدبوی. (منتهی الارب). و رجوع به بدبو شود
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)