- بداه
- دنبلان از غارچ ها، بیابان، اندیشه روشن
معنی بداه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بداهت بدیهه
ناگاه درآمدن، بی اندیشه سخن گفتن، بی تامل نوشتن
ناگاه درآمدن، ناگاه آمدن چیزی، بی تامل سخن گفتن، آشکار و واضح بودن
Extemporaneousness
экспромт
Spontaneität
екс템поралізм
improwizacja
espontaneidade
estemporaneità
extemporaneidad
extemporanéité
spontaniteit
การแสดงสด
ketidaksengajaan
بطريقةٍ غير معيدةٍ
आकस्मिकता
ספונטניות
doğaçlama
udhihirisho wa haraka
অস্থিরতা
اتفاقی نوعیت
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
جمع بکا، مویه ها
صحرا و دشت، صحرا
شراب و می را گویند
قاطع، برنده، برا، بیزاری، بیگناهی، وارهیدگی، وام رهی، آک رهی (آک عیب)
کناره رود رود کنار