جدول جو
جدول جو

معنی بدائه - جستجوی لغت در جدول جو

بدائه
(بَ ءِهْ)
جمع واژۀ بداهه. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
بدائه
سر آغاز، جمع بدیهه، خود آی ها آمده ها
تصویری از بدائه
تصویر بدائه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
بداهه. بداهت. رجوع به این کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیدا و آشکار گردیدن. (از منتهی الارب). ظاهر و آشکار گردیدن. (از ناظم الاطباء). آشکار شدن. (از اقرب الموارد). بدوّ. بدو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بداءه. رجوع به بداءه شود، در اصطلاح فلسفه، آن که آفرینش را پر از یأس و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوه. (یادداشت مؤلف) ، صاحب چشم بد. آنکه عین الکمال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
آنچه اول پیدا گردد از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه اول ظاهرگردد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از قاموس از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگاه و نااندیشیده آمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدهه بداهه، ناگاه و نااندیشیده آمد او را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بده. بدیهه. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
آغاز هر چیز. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بده. (ازمنتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ هََ)
بداهه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به همه معانی مادۀ قبل شود، جبان. ترسو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ بدید. (یادداشت مؤلف) (معجم متن اللغه). رجوع به بداد و بدید شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بدایع. ج بدیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ بدیع. (یادداشت مؤلف). رجوع به بدایع و بدیعه شود، در ترکی بمعنی شاخ درخت است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، شمشیر. (از فردوس اللغات از غیاث اللغات و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ ئی یَ)
گروهی که بداء را درباره خداوند متعال جایزمی دانند. (از تعریفات جرجانی). از غلاه شیعه که بداءرا درباره حق تعالی جایز دانسته اند. اینان گویند مانعی ندارد که خداوند فعلی را اراده کند سپس چیزی او را آشکار شود که پیش از ارادۀ آن فعل بر او پوشیده بود و از ارادۀ خود منصرف شود. (از شرح المواقف از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به بداء و بدایی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ ءَ)
آغاز.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
آغاز. (ناظم الاطباء). اول. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بِ ءَ)
اول هر چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درگذشتن از اقران در علم و شرف و شجاعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استقبال کردن کسی را با کاری: بدهه بامر، استقبال کرد او را به آن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بده. بدیهه. (از منتهی الارب) ، بی اندیشه سخن گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی اندیشه آمدن سخن. (غیاث اللغات). یقال اجاب علی البداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
آغاز، ناگاه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مفاجاه. (از اقرب الموارد). حدیث: من رآه بدیههً هابه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخن بی اندیشه، یقال هو ذوبدیهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن نااندیشیده. (مهذب الاسماء) : اجاب علی البدیهه، پاسخ گفت نااندیشیده. (از اقرب الموارد). و رجوع به بدیهه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ ءَ)
سخن بکر که کس نگفته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ وْ وُ)
به سرخی مایل بسیاهی درآمدن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باء. مباءه. نکاح. مباشرت. آرامش با. جماع.
لغت نامه دهخدا
(ءِهْ)
داننده. واقف بر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
مبادهه. (منتهی الارب). ناگاه گرفتن کسی را. (آنندراج). و رجوع به مبادهه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ وَ)
صحرا. (منتهی الارب) (آنندراج). صحرا و دشت. (ناظم الاطباء). بادیه. (از اقرب الموارد). بداوّی منسوب است به آن. (منتهی الارب) ، در اصطلاح فلسفه، اعتقاد به اینکه جهان پر از بدبختی و یأس و حرمان است. مقابل خوش بینی. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوهی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بداه
تصویر بداه
دنبلان از غارچ ها، بیابان، اندیشه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانه
تصویر بدانه
تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداوه
تصویر بداوه
بیابانگردی دشت نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بداهت بدیهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدائع
تصویر بدائع
بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادئه
تصویر بادئه
سخنی بکر که کسی نگفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداهه
تصویر بداهه
((بِ یا بَ هِ))
سخن بی اندیشه گفتن، بی تأمل سخن گفتن، بداهت، بدیهه
فرهنگ فارسی معین
دادن، ادا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گاییده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شده، لباس یا پارچه ی پاره شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین به معنی کافور بر تن ریخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی