جدول جو
جدول جو

معنی بدائد - جستجوی لغت در جدول جو

بدائد
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ بدید. (یادداشت مؤلف) (معجم متن اللغه). رجوع به بداد و بدید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ ءِ)
جمع واژۀ ندیده. رجوع به ندید و ندیده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پراکنده. (یادداشت مؤلف). یقال: جائت الخیل بداد بداد و بداد بداد و تفرق القوم بداد، ای متفرقه متبدده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
بهره ای از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بهره و نصیب و بخش. ج، بدد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
باید که بگیرد هر مرد حریف و همتای خویش را. و منه قولهم فی الحرب: یا قوم بداد بداد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آنچه از کاه و پشم و پنبه و مانند آن پر کنند و در زیر زین و پالان گذارند تا پشت ستور ریش نگردد و آن دوتا میباشد. ج، بدائد، ابدّه، خشم آلوده. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مرادف بید بمعنی غیر و علی و من اجل. (منتهی الارب) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از بود و بید و بیاد. هالک. هلاک شونده. نابودشونده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شده بر خلاف قیاس، سختیها. (اقرب الموارد). و رجوع به شده، شدت، شدیده و شداید شود.
- شدائد دهر، سختی های روزگار. (یادداشت مؤلف).
، جمع واژۀ شدیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غده، به معانی سلعه، و مابین شحم و سنام، و پاره ای از مال. در غیر این معانی جمع غدد است. (از اقرب الموارد) ، حصه ها. (منتهی الارب). نصیب ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءِ)
جمع واژۀ صدّاد است. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حدید. آهنها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بدایع. ج بدیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ بدیع. (یادداشت مؤلف). رجوع به بدایع و بدیعه شود، در ترکی بمعنی شاخ درخت است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، شمشیر. (از فردوس اللغات از غیاث اللغات و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِهْ)
جمع واژۀ بداهه. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآوردن هرکس چیزی را و پس از فراهم آمدن تقسیم نمودن میان خودشان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیاوردن هرکس چیزی را و بعد فراهم آمدن تقسیم کردن میان خود. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدائه
تصویر بدائه
سر آغاز، جمع بدیهه، خود آی ها آمده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداد
تصویر بداد
تک تک، پریشان، جنگ تن به تن، جدا جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدائد
تصویر شدائد
جمع شده، ستهم ها ستهمان جمع شدت، جمع شدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدائد
تصویر حدائد
جمع حدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدائع
تصویر بدائع
بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
دادن، ادا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی