جدول جو
جدول جو

معنی بداءه - جستجوی لغت در جدول جو

بداءه
(بِ ءَ)
اول هر چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بداءه
(بَ ءَ)
آغاز. (ناظم الاطباء). اول. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
بداءه
(بَ / بُ ءَ)
آغاز.
لغت نامه دهخدا
بداءه
(اِ)
پیدا و آشکار گردیدن. (از منتهی الارب). ظاهر و آشکار گردیدن. (از ناظم الاطباء). آشکار شدن. (از اقرب الموارد). بدوّ. بدو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ)
تهمت نهادن.
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ ءَ)
کازۀ صیادان. ج، برء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
رجوع به برأت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
سورۀ براءه، همان سورۀ توبه است و آن سورۀ نهم از قرآن کریم است، میان انفال و یونس. و بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز آن نیست
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
سنه براءه، نام سال نهم از هجرت بزمان رسول صلی الله علیه وآله
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
بک ء. (منتهی الارب). رجوع به بک یا بک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندک شیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). کم شیر شدن. (منتهی الارب). و رجوع به بک ء شود
لغت نامه دهخدا
(ثُدْ دا ءَ)
واحد ثدّاء
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ وَ)
صحرا. (منتهی الارب) (آنندراج). صحرا و دشت. (ناظم الاطباء). بادیه. (از اقرب الموارد). بداوّی منسوب است به آن. (منتهی الارب) ، در اصطلاح فلسفه، اعتقاد به اینکه جهان پر از بدبختی و یأس و حرمان است. مقابل خوش بینی. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوهی
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ اَ)
ابن آصی. غلیواژ. (دهار). زغن. موش گیر. ابوالصلب. (المرصع). ابوالخطاف. گوشت ربا. پند. بند. بازک ترکی. جوزه ربا. موشخوار. خون. چنگدهی. گوشت آهنج. و گویند او شش ماه نر و شش ماه ماده باشد، و نیز گویند با ماده، نر و با نر ماده باشد. و صاحب بحر الجواهر گوید: او در طیران توقف تواند کرد برخلاف دیگر کواسب (کواسر) . ج، حدا. حداء. حدان. صاحب اختیارات بدیعی گوید: مرغی است که بشیرازی کور کور خوانند، گوشت وی نباید خورد که عفونت در بدن پیدا کند. و خون وی چون با اندکی مشک و گلاب خلط کنند و بناشتا بیاشامند سودمند بود، ربو و ضیق النفس را. و چون پر وی بسوزانند بی سر، و خاکستر آن به آب بیاشامند نقرس را نافع بود.و زهرۀ وی چون خشک کنند در سایه، چون خواهند که استعمال کنند به آب حل کنند و کسی را که حیوانی موذی گزیده باشد مانند عقرب و افعی و دیگر گزندگان، اگر زخم در طرف راست بود سه میل از آن در چشم چپ کشند و اگر در طرف چپ بود در چشم راست کشند، نافع و از مردن خلاصی یابد -انتهی. مؤلف تحفه گوید: بفارسی غلیواج و بترکی چلغان نامند. در دوم گرم و خشک و گویند در اول خشک است مطبوخ او با گندنا و مداومت خوردن آن قاطع بواسیر و آشامیدن قدری از محرق او که مجموع را سوزانیده باشند و با اندکی مشک و گلاب جهت ربو و ضیق النفس و سعال مزمن مجرب دانسته اند و مطبوخ مغز او با گندنا و عسل جهت زحیر و بواسیر و سوختۀ پر او بقدر یکدانگ تا دودانگ با آب آشامیدن جهت نقرس بیعدیل و مجرب است، و در رفع غدد بلغمی و سلعه بیعدیل، و تدهین بروغنی که بیضۀ او را در آن بسیار جوشانیده باشند تا مهرا شده باشد، جهت برص مجرب و جهت فالج و نقرس و تقویت اعصاب نافع، و خون او جهت ربو و اکتحال زهرۀ او که خشک کرده با آب سه میل در چشم مخالف طرح ملسوع بکشند جهت رفع سموم هوام مجرب دانسته اند خصوصاً چون درآب بادیان سه هفته در آفتاب گذاشته باشند و چون چشم او را در زیر بالین کسی گذارند که او ندانسته باشد مانع خواب او میشود. قلقشندی گوید: برنگهای سیاه و خاکستری یافت شود، و آنرا شکار نکنند بلکه با دست بگیرند. و از عادت ایشان است که در پرواز رده بندند و این خاصیت در هیچ یک از عقاب ها (کواسر) نیست. ابن وحشیه و ابن زهران گفته اند که حداءه و عقاب با یکدیگرتبدیل شوند، حداءه عقاب و عقاب حداءه شود، و برخی بجای عقاب غراب گفته اند، و نیز گفته اند که حداءه یک سال نر و یکسال ماده شود، و نیز گویند در خوش همسایگی بهترین حیوانات است که اگر از گرسنگی بمیرد به بچه های حیوان همسایۀ خویش تعدی نکند. و در صحیحین قتل او در حرم نیز مباح شناخته شده است. (صبح الاعشی ج 2 ص 82). رجوع بتذکرۀ داود ضریر انطاکی شود:
وز هرزه روی سر چو به هر جای فرو کرد
یکسال زغن ماده و یکسال نر آمد.
انوری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ ءَ)
تبر، تبر دوسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). تبر تیشه. پیکان تیر، سر تبر. (منتهی الارب). ج، حدا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و حداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ ءَ)
سرخی سیر مایل بسیاهی، و هی من شیات المعز و الخیل. (منتهی الارب). شقره الی السواد او سواد مشرب حمره. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دُبْ با ءَ)
یکی کدو. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). رجوع به دبّاء شود. ج، دباء. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
گریز. (منتهی الارب). فرار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
ردائت. ردأت. تباهی و فساد. (ناظم الاطباء). قباحت. بدی. مقابل جودت و خوبی. (یادداشت مؤلف). تباهی. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بداءه. رجوع به بداءه شود، در اصطلاح فلسفه، آن که آفرینش را پر از یأس و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین. (فرهنگ فارسی معین). دهرنکوه. (یادداشت مؤلف) ، صاحب چشم بد. آنکه عین الکمال دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درگذشتن از اقران در علم و شرف و شجاعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استقبال کردن کسی را با کاری: بدهه بامر، استقبال کرد او را به آن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بده. بدیهه. (از منتهی الارب) ، بی اندیشه سخن گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی اندیشه آمدن سخن. (غیاث اللغات). یقال اجاب علی البداهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
آنچه اول پیدا گردد از هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه اول ظاهرگردد از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از قاموس از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
زمین نرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به بثاء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِهْ)
جمع واژۀ بداهه. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بداهه. بداهت. رجوع به این کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(بُ هََ)
بداهه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به همه معانی مادۀ قبل شود، جبان. ترسو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
آغاز هر چیز. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بده. (ازمنتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگاه و نااندیشیده آمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدهه بداهه، ناگاه و نااندیشیده آمد او را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بده. بدیهه. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تَ قَیْ یُ)
تباه و فاسد شدن و فاسد گردیدن. (ناظم الاطباء). فاسد و زبون شدن وتباه گشتن. (از منتخب و صراح اللغه از غیاث اللغات) (آنندراج). تباه شدن. (صراح اللغه) (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج). بد شدن. (تاج المصادر بیهقی). فاسد شدن. و صفت آن ردی ٔ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدانه
تصویر بدانه
تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداوه
تصویر بداوه
بیابانگردی دشت نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بداهت بدیهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدائه
تصویر بدائه
سر آغاز، جمع بدیهه، خود آی ها آمده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداهه
تصویر بداهه
((بِ یا بَ هِ))
سخن بی اندیشه گفتن، بی تأمل سخن گفتن، بداهت، بدیهه
فرهنگ فارسی معین