بخشش و هدیه و انعام و انعامی که بکسی علاوه بر مزد و اجرت می دهند. (ناظم الاطباء). در عربی بجای حلوان (که اکنون فراموش شده) بکار رود. (از نشوءاللغه ص 93). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بخشیش (فارسی). ج، بخاشیش: انعام، بخشش. مژدگانی. (دزی ج 1 ص 55)
بخشش و هدیه و انعام و انعامی که بکسی علاوه بر مزد و اجرت می دهند. (ناظم الاطباء). در عربی بجای حلوان (که اکنون فراموش شده) بکار رود. (از نشوءاللغه ص 93). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بخشیش (فارسی). ج، بخاشیش: انعام، بخشش. مژدگانی. (دزی ج 1 ص 55)
از جرم و گناه و تقصیر و از کشتن کسی درگذشتن. (برهان قاطع). ازجرم و گناه کسی گذشتن. (انجمن آرا). از گناه درگذشتن. (غیاث اللغات). عفو. آمرزش. (ناظم الاطباء). حنّان. (منتهی الارب). رأفت. رحمت و شفقت. گذشت. رحم. درگذشتن از گناه. تجاوز. (یادداشت مؤلف) : ز بخشایش و بخشش و راستی نبینم همی در دلش کاستی. فردوسی. اگر شاه باداد و بخشایش است جهان پر ز خوبی و آسایش است. فردوسی. چو بخشایش پاک یزدان بود دم آتش و باد یکسان بود. فردوسی. بخشایش و ترحم بس نیکو است خاص بر این بی زبانان. (تاریخ بیهقی). بخشایش از که چشم همی داری بر خویشتن خود از چه نبخشایی. ناصرخسرو. ای بازپسین زادۀ مصنوع نخستین در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین. سنایی. آفتاب بخششی و سایۀ بخشایشی زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب. سوزنی. اهل بخشایشم سزد که دلت بر تن و جان من ببخشاید. خاقانی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور برمبخشای هیچ. نظامی. نه شب خسبم نه روز آسایشم هست نه یک ذره ز تو بخشایشم هست. نظامی. بتو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو می خواهم. سعدی. پسندیده ست بخشایش ولیکن منه بر ریش خلق آزار مرهم. سعدی (گلستان). خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است. سعدی. بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان). حافظ از معتقدانست گرامی دارش زآنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست. حافظ.
از جرم و گناه و تقصیر و از کشتن کسی درگذشتن. (برهان قاطع). ازجرم و گناه کسی گذشتن. (انجمن آرا). از گناه درگذشتن. (غیاث اللغات). عفو. آمرزش. (ناظم الاطباء). حَنّان. (منتهی الارب). رأفت. رحمت و شفقت. گذشت. رحم. درگذشتن از گناه. تجاوز. (یادداشت مؤلف) : ز بخشایش و بخشش و راستی نبینم همی در دلش کاستی. فردوسی. اگر شاه باداد و بخشایش است جهان پر ز خوبی و آسایش است. فردوسی. چو بخشایش پاک یزدان بود دم آتش و باد یکسان بود. فردوسی. بخشایش و ترحم بس نیکو است خاص بر این بی زبانان. (تاریخ بیهقی). بخشایش از که چشم همی داری بر خویشتن خود از چه نبخشایی. ناصرخسرو. ای بازپسین زادۀ مصنوع نخستین در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین. سنایی. آفتاب بخششی و سایۀ بخشایشی زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب. سوزنی. اهل بخشایشم سزد که دلت بر تن و جان من ببخشاید. خاقانی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور برمبخشای هیچ. نظامی. نه شب خسبم نه روز آسایشم هست نه یک ذره ز تو بخشایشم هست. نظامی. بتو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو می خواهم. سعدی. پسندیده ست بخشایش ولیکن منه بر ریش خلق آزار مرهم. سعدی (گلستان). خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است. سعدی. بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان). حافظ از معتقدانست گرامی دارش زآنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست. حافظ.