جدول جو
جدول جو

معنی بخشندگی - جستجوی لغت در جدول جو

بخشندگی
(بَ شَ دَ / دِ)
دهش. بذل. عطا. (ناظم الاطباء). جود. عطا. (از آنندراج). رادی. سخاوت. سخا. کرم. بخشش. (یادداشت مؤلف) :
چنین داد پاسخ که این داستان
شنیدم بسی از لب راستان
که شاپور گرد است با زور پیل
ببخشندگی همچو دریای نیل.
فردوسی.
به بخشندگی شه چو او خود نبود
نیارست گردون سرش را بسود.
فردوسی.
سه دیگر که با گنج خویشی کند
بدینار کوشد که بیشی کند.
فردوسی.
ببخشندگی یاز و دین و خرد
دروغ ایچ تا بر تو برنگذرد.
فردوسی.
خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا
همچو خورشید ببخشندگی و رخشانی.
منوچهری.
بزرگی بایدت بخشندگی کن
که دانه تا نیفشانی نروید.
سعدی (گلستان).
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب ماهی دریا.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
بخشندگی
بخشش، بذل، جوانمردی، سخا، سخاوت، کرم
متضاد: بخل، خست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن باران، برف یا تگرگ از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخشندگی
تصویر رخشندگی
درخشندگی، درخشان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافندگی
تصویر بافندگی
عمل بافتن، بافتن پارچه یا فرش یا جوراب و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
درخشان بودن، فروغ و روشنایی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ شَ دَ / دِ)
لغزندگی
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ دَ / دِ)
حالت رخشنده. صفت رخشنده. روشنی و تاب و ضیا و درخشندگی. (ناظم الاطباء). رخشنده بودن. درخشندگی. روشنی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن و بارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشندگی
تصویر رخشندگی
رخشنده بودن درخشندگی روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبنندگی
تصویر خبنندگی
عمل خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینندگی
تصویر بینندگی
بینایی بیننده بودن، وقوف ادراک، عاقبت اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
رشد، نمو، عمل بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافندگی
تصویر بافندگی
عمل بافنده، نساجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازندگی
تصویر بازندگی
حیله گری، مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
تابندگی پرتو افکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
((دَ یا دِ رَ شَ دِ))
تابندگی، پرتوافکنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
علو، افتخار، اعتلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باشندگی
تصویر باشندگی
مسکونی، مربوط به محل سکونت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخشودگی
تصویر بخشودگی
معافیت
فرهنگ واژه فارسی سره
معافیت، اغماض، عفو، گذشت
متضاد: انتقام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
Brilliance, Luminosity, Luster
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brillance, luminosité, éclat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brillantez, luminosidad, lustre
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
चमक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
kecemerlangan, kecerahan, kilau
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
briljantheid, helderheid, glans
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
blask, jasność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brillantezza, luminosità, lustro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
brilho, luminosidade, lustre
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
光辉 , 发光度 , 光泽
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
блиск , яскравість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
Brillanz, Helligkeit, Glanz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
блеск , яркость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درخشندگی
تصویر درخشندگی
זוהר , זְהִירוּת , זָהָב
دیکشنری فارسی به عبری