جدول جو
جدول جو

معنی بخرین - جستجوی لغت در جدول جو

بخرین
بخر، خریدکن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخشین
تصویر بخشین
(دخترانه)
عفو کردن (نگارش کردی: بهخشین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارین
تصویر بارین
(دخترانه)
بارندگی، بارش (نگارش کردی: بارین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
پایانی، پسین، بازپسین، واپسین، آخر، اخیر، مؤخّر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
هر دو دریای روم و فارس که با هم جمع شده است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
مجمع الجزایر ایران در خلیج فارس بین شبه جزیره قطر و خاک عربستان سعودی. کرسی وبندر عمده آن منامه است. (از دائره المعارف فارسی). جزیره ای واقع در خلیج پارس. (از نزههالقلوب). جزائری که امروز بنام مجمعالجزائر بحرین ذکر میشود در قدیم هر کدام نام جداگانه ای داشته است. اسامی ’اوال’ و ’مسماهیج’ یا میش ماهیک و دارین یا دیرین و ستره، حافظ سوابق خاص تاریخی این حدود می باشد. گویا در سدۀهفتم هجری باشد که بحرین جای اوال را گرفته است.
ابن مجاور گوید: بحرین جزیره ای در دل دریای فارس است، همچون قلزم که در دل دریای حبشه قرار دارد. صاحب وصاف الحضره گوید: (ابوبکرسعد) همت بر استملاک دیگر جزایر مقصور گردانید و بدستیاری دولت و اقبال... جزیره اوال را که بحرین خوانند ضمیمۀ فتح... ساخت’. یاقوت گوید: بحرین در حال رفع و نصب جز به همین صورت تلفظ نمی شود و از هیچکس بصورت لفظ مرفوع یعنی بحران شنیده نشده مگر زمخشری که آن را لفظ تثنیه آورده گوید بحران در حال رفع و بحرین در حال نصب و جر است... یاقوت برای توضیح وجه تسمیۀ جزیره به اوال گفته که اوال نام بتی بود که قبیلۀ بکر بن وایل آن را می پرستیده اند... برخی دیگر پنداشته اند که جزیره اوال نام خود را از نهنگ وال یا بال گرفته که در خلیج وجود داشته است... (خلاصه از مقالۀ محیط طباطبائی در نشریۀ وزارت امور خارجه و از کتاب خلیج پارس از انتشارات وزارت اطلاعات).
نامهای دیگر بحرین: سابور. بارنجان. مرزی عنک. کرخ میان. تیماو. طربال. طاب (قریه ای به بحرین و رودی بزرگ به فارس). بحران. افار. اوال. اواره. اوجار. سوارست. (یادداشت مؤلف). در اینجا جمعی ازایرانیان مجوسی بوده اند بنام اسابذه و اسبذیین شایدبمعنی اسپ بد و اسپ بدان. (یادداشت مؤلف). جزیره بحرین از نظر تقسیمات کشور جزء استان بنادر محسوب شده است. (از یادداشت های لغت نامه) : و چون از لحسا بجانب مشرق روند هفت فرسنگی دریاست، اگر در دریابروند بحرین باشد و آن جزیره ییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگست و نخلستان بسیار دارد و مروارید ازآن دریا برآورند و هرچه غواصان برآوردندی یک نیمه سلاطین لحسا را بودی و اگر از لحسا سوی جنوب بروند به عمان رسند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 112). ناحیتی است با مردم بسیار و شهرها و دیها و جایهای آبادان. (حدود العالم).
سپاهش ز رومی و از فارسی
ز بحرین و از کرد و از قادسی.
فردوسی.
تا خلق را ز خلق و دو دستش سه قله هست
بحرین دو قله نیست بر اخضر سخاش.
خاقانی.
یتردون القلتین را از ثناش
آب بحرین در زبان بست آسمان.
خاقانی.
ببطیحه و بطحاء و هجر و لحساء و بحرین و... امیران همه شیعی. (کتاب النقض ص 505). دیبای روم... و جواهر بحرین و آبنوس عمان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53). وعده گاه ملاقات مهتر موسی و مهتر خضر و الیاس (ع) همانجاست، و نام شهری است در اقلیم دوم بجانب مغرب. (آنندراج). علاوه بر این در باب بحرین رجوع شود به کتاب بحرین و خلیج فارس مرحوم اقبال و کتاب بحرین تاج بخش و نزههالقلوب ج 3 ص 23، 136، 171، 234 و 244 و معجم البلدان و ایران در زمان ساسانیان ص 86 و المعرب جوالیقی ص 38، 39، 43، 67، 69، 147 و 209 و تاریخ گزیده ص 105، 147، 168، 291، 326، 341، 507 و 712و فهرست اعلام عیون الاخبار و الوزراء و الکتاب ص 11 و75 و فهرست اعلام ایران باستان و فهرست اعلام تاریخ مغول عباس اقبال و فهرست اعلام حبیب السیر چ خیام و فهرست اعلام مجمل التواریخ و القصص و النقود ص 159 و 160 وشدالازار ص 108 و 222 و مجمل التواریخ گلستانه ص 148 و 155 و تجارب الامم ص 9، 10، 36 و 553 و تذکره الملوک چ دبیر سیاقی ص 86 و 95 و سایر کتب تاریخی و جغرافیایی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کدو. کدوی حلوائی. (از دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام باستانی مردمان بی تی نیه. بی تی نیه مملکتی بود در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه، اهالی این مملکت در عهد قدیم خودشان را ’ببرین’ می نامیدند و ازین جهت این سرزمین هم ’ببری نیه’ نام داشت، ولی در قرون بعد از تراکیه مردمی به اینجا آمدند که به ’بی تی نی های تراکی’ معروف به ودند و بدین جهت این قسمت آسیای صغیر به بی تی نیه معروف گردید. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2150). و رجوع به بی تی نیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بهرۀ اندک.
لغت نامه دهخدا
پسینیان واپسین دیگران، جمع آخر: دیگران دگران، جمع آخر: بازپسیان پسینیان. پسین واپسین: آخرین لحظه آخرین دم آخرین نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
((خَ))
جمع آخر، دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
((خَ))
جمع آخر، بازپسینان، پسینیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
واپسین، پسینیان، دگران، پسین، پایانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
الأخير
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
Last
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
dernier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
ya mwisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
последний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
letzte
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
останній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
ostatni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
最后的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
آخری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
শেষ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
ultimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
último
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
마지막
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
最後の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
אחרון
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
अंतिम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
terakhir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
สุดท้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
laatste
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آخرین
تصویر آخرین
último
دیکشنری فارسی به پرتغالی