جدول جو
جدول جو

معنی بخراء - جستجوی لغت در جدول جو

بخراء
(بَ)
تأنیث ابخر. تفناک، پاره پاره کردن: و او را بزخمهای پیاپی وضربهای بی محابا بخش کردند و جان او را که حشاشۀ مکرمت بود بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بخشیدن. عطیه کردن. عطا کردن:
همه بخش کرد آنچه بد بر سپاه
سراپرده و خیمه تخت و کلاه.
فردوسی.
چو بر گل گران بدره ها بخش کرد
همه رنگ رخسارشان رخش کرد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بقنطار زر بخش کردن ز گنج
نباشد چو قیراطی از دسترنج.
سعدی (بوستان).
، مقدر کردن. تقدیر کردن. نصیب دادن:
از آن بخش کایزد بکرده ست پیش
نه کم گردد از رنج روزی نه بیش.
اسدی.
جهاندار بخشی که کرده ست پیش
از آن بخش کمتر نگردد نه بیش.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
مؤنث ابخق. زن یک چشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عوراء. (از ذیل اقرب الموارد). ج، بخق. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بی گناه. (مهذب الاسماء) ، جامۀ کهنه و امثال آن باشد زیرا که امثال این چیزها در وجه برات دهند. (انجمن آرا). جامۀ کهنه و امثال آن که در وجه برات مواجب بمردم دهند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) :
براتی پوش اندام تو سیم است
برادرزادۀ زلفت نسیم است.
دهلوی (از انجمن آرا).
از این شعر چنین مفهوم میشود که براتی پوش ملازمانی اند که قابل آن نیستند که از جامه خانه پادشاه یا حاکم، خلعت خاص پوشند بلکه ایشان را براتی بکسی حواله نمایند که به اندازۀ پایه او جامه به او دهد. (انجمن آرا). در مازندران این لفظ به مرتبه ای متعارف است که در غیر لباس نیز بکار رود چنانکه بعد از طعام خوردن بقیه را که بملازمان دهند آنرا نیز براتی گویند. (آنندراج) :
ز نو تازه کن خلعت حسن هر دم
پس آنگه براتی بشمع خور انداز.
شرف الدین شفروه (از انجمن آرا).
، مردمی که در عروسی همراه داماد ب خانه عروس روند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ باری ٔ. به شدگان از بیماری. برٔیافتگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
حصه. بهره. قسمت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
توشه دان بزرگ. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از البستان) (از اقرب الموارد). ج، خبراوات، خباری ̍، خباری، خبار، اشتری که به زیادی شیر امتحان شده است. (از متن اللغه) ، زمینی که آب در آن جمع میشود. غدیر. آبگیر. (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، درخت زاری که در درون باغی باشد. و در آن تا ماههای گرم تابستان آب باقی بماند. (از متن اللغه) (معجم البلدان یاقوت) ، منبع آب در حول ریشه سدر. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تأنیث ابظر. زن درازتلاق. داه دراز تلاق ختنه ناکرده. ج، بظر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن ختنه ناکرده. ج، بظر. (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). درازبظر. بزرگ گندمک (زن). (زمخشری). بزرگ خروسه.
- امه بظراء، داه درازتلاق ختنه ناکرده. ج، بظر و منه ما یقال فی الشتم: یا بن البظراء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن زنی کی او ختنه نکرده باشد. (زوزنی). آن زنی که وی را ختنه نکرده باشند. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنی که در چشم خانه وی گوشت پاره ای رسته باشد. ج، بخص. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخص و ابخص شود
لغت نامه دهخدا
(بُ خَ)
جمع واژۀ بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زفتان. (یادداشت مؤلف) : چشمهای بخلاء در مغاک افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 325). و رجوع به بخیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تأنیث ابجر، زن برآمده ناف و کلان شکم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، بجر و بجران. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام کوهی است. (از اقرب الموارد). کوهی است مربجیله را که ابراهیم بن ادهم معتکف آن بود عبادت را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نام کوهی است و برخی گویند نام درختی است که نام آن در غزوه رجیع آمده است. (از معجم البلدان) ، زهاب. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جائی است که در غزوۀ حضرت رسول به بنی لحیان نسبت شده است. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رسا. کامل. (منتهی الارب) (آنندراج). تأنیث ابتر است.
لغت نامه دهخدا
(خِ)
اسم است ریدن را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از آنندراج) ، جمع واژۀ خرء. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزراء
تصویر بزراء
بسیار فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براء
تصویر براء
پاک، بیزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبراء
تصویر خبراء
جمع خبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتراء
تصویر بتراء
رسا، دمبریده، بی پشت بی فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بصیر، بینایان روشن بینان روشندلان جمع بصیر بینایان روشن بینان روشندلان
فرهنگ لغت هوشیار