جدول جو
جدول جو

معنی بخثره - جستجوی لغت در جدول جو

بخثره(اِ تِءْ)
جدا کردن و پراکنده نمودن چیزی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِءْ)
سستی کردن در کار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
خرامیدن بناز. (از منتهی الارب). بناز خرامیدن. (ناظم الاطباء). نیک خرامیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده و جدا ساختن چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ رَ / رِ)
ظرفی که در آن بخور ریزند. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ رَ)
لون و رنگ. (ناظم الاطباء). رنگ چرکین. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نظر کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نگریستن وتفتیش کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ رَ)
حیص بیص، یقال: ترکت القوم فی بغثره. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بعثره. (منتهی الارب). رجوع به بعثره شود. شوریده دل گردیدن. (منتهی الارب). شوریدن دل. (آنندراج). شوریدن دل و پلید گشتن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
یکی بثر. آبلۀ کوچک. (غیاث اللغات). آبله ریزه که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء). دمیدگی. جوش. بثور. بثر. آبله گونه. دانۀ خرد که بر عضو برآید. سوزه. هرچه برجهد از اندام مردم. خردک. آماس خرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
یکی بثر. آبلۀ ریزه که بر اندام برآید. بثره. (ناظم الاطباء). رجوع به بثر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکثره
تصویر بکثره
به فراوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختره
تصویر بختره
خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار