جدول جو
جدول جو

معنی بخالت - جستجوی لغت در جدول جو

بخالت
(زیامْ بَ)
زفتی. (یادداشت مؤلف) ، شوی خوب نداشتن زن. بدبختی زن:
ز دولا کرد آب اندر خنوری
که شویدجامه را هر بخت کوری.
شهابی (سهانی ؟) (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بطالت
تصویر بطالت
بیکار بودن، بیکاری، ولگردی، دلیری، شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالت
تصویر مخالت
دوستی کردن با یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
داخل شدن در امری یا در کار کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسالت
تصویر بسالت
شجاعت، دلیری، دلاوری
فرهنگ فارسی عمید
(بَ/ بِ لَ)
بیکاری و کاهلی و معطلی. (ناظم الاطباء). بیکار و معطل بودن. (غیاث). بیکاری و هزل. (فرهنگ نظام) :
جز یاد دوست هرچه کنی عمر ضایع است
جز سرّ عشق هرچه بگویی بطالت است.
سعدی (غزلیات).
بهرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد.
حافظ.
خان مزبور از راه بطالت اظهار بطالت نموده... (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 400). و رجوع به مرآت الخیال ص 332 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
مأخوذ از تازی شجاعت. (اقرب الموارد). شجاعت و دلیری. (غیاث) (فرهنگ نظام). شجاعت و دلاوری و بی پروایی. (ناظم الاطباء) : فضیحت آن اقوام و بسالت آن مقام دید که عرصۀ زمین به عفاریت انس... موج میزد. (ترجمه تاریخ یمینی) بعد از چند روز بی محابا و درنگ برخلاف راه رای و فرهنگ خنگ بسالت به میدان جنگ رانده تا پای قلعه عنان بازنکشیدند. (درۀ نادره چ شهیدی، 1341 هجری شمسی ص 290). و رجوع به بساله شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نوعی رقص. و رجوع به بال و باله شود
لغت نامه دهخدا
(بَ خا / بَخْ خا)
سخت زفت. (یادداشت مؤلف). سخت بخیل. (از اقرب الموارد). مرد سخت بخیل. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مرد زفت سخت بخیل
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ لَ)
داخل شدن. مداخله کردن. این مصدر را در فارسی از ’دخل، یدخل’ عربی بقیاس ’خجالت’ و مانندهای آن ساخته اند و در عربی بجای آن ’مداخله’ مستعمل است. (فرهنگ فارسی). درآمدن. درآمدن در کاری. درآمدن مرد در آن کار که کار او نباشد. مداخله. (یادداشت مؤلف). رجوع به توسط شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شتران. جمع واژۀ بختی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از مظلوم و خوار و تسلیم کردن و به خواری و زاری افگندن. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج).
- بخاک افگنده، مظلوم. بخاک افتاده
لغت نامه دهخدا
(بَخْ خا)
گردآورندۀ شتران بختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
شجاعت و دلیری. (ناظم الاطباء). دلیری. (غیاث) (فرهنگ نظام). مردانگی: خان مزبور از راه بطالت اظهار بطالت نمود. (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 400)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
داخل شدن، مداخله کردن، در کاری در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
گمان بردن، دوستی کردن با هم، دوستی: ملوک آفاق به مخالت دولت او مفتخر و سلاطین جهان بمراسلت حضرت او مبتهج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکالت
تصویر بکالت
رنگینک از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسالت
تصویر بسالت
دلیر وشجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخال
تصویر بخال
مرد سخت بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پروشت وشتن (رقص) نرم چون پرواز یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است بوسیله نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلالت
تصویر بلالت
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
دلیر بودن بیکاری و کاهلی ومعطل بودن بیکاری و کاهلی ومعطل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ))
یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است به وسیله نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
((دِ لَ))
مداخله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالت
تصویر مخالت
((مُ لَّ))
دوستی کردن با هم، دوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالت
تصویر مخالت
((مُ لَ))
گمان بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
((بَ لَ))
بیکاره بودن، بیهوده گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
((بَ لَ))
دلیر شدن، شجاعت، درگیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسالت
تصویر بسالت
((بَ لَ))
دلاوری، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخالت
تصویر دخالت
پادرمیانی، میانجیگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بطالت
تصویر بطالت
تن آسایی، بیکاری، تن پروری
فرهنگ واژه فارسی سره
بی کارگی، بی کاری، تنبلی، تن پروری، کاهلی
متضاد: کارایی، فعالیت، اهمال، لاقیدی، بیهوده سرایی، بیهوده گویی، یاوه گویی، هزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مداخله، میانجیگری، وساطت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اپرا، باله، رقص
فرهنگ واژه مترادف متضاد