بخارخدات. بخاراخدا. پادشاه بخارا. لقب عام ملوک بخارا. (آثارالباقیه). بخار خوذاو. (ایران در زمان ساسانیان). و رجوع به بخارخداه شود، مجازاً سخت مضطر، بیچاره و زبون کردن کسی را: نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من. صائب
بخارخدات. بخاراخدا. پادشاه بخارا. لقب عام ملوک بخارا. (آثارالباقیه). بخار خوذاو. (ایران در زمان ساسانیان). و رجوع به بخارخداه شود، مجازاً سخت مضطر، بیچاره و زبون کردن کسی را: نشاندی از فریب وعده صد بارم به خاک و خون نکردی شرم یک بار از دل امیدوار من. صائب
نام عام امرای بخارا. لقبی که به امرای بخارا در دوران ساسانی و صدر اسلام داده شده بوده است: چون بیدون بخارخداه بملک نشست، شوی آن خاتون بود که یاد کردیم. (تاریخ بخارای نرشخی ص 28). و در میان آن قوم دهقان بزرگی بود، آن دهقانان رابخارخدات گفتندی از بهرآنکه دهقان زادۀ قدیم بود. (تاریخ بخارا). و رجوع به فهرست اعلام تاریخ بخارا چ مدرس رضوی و ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ص 357 و هم چنین رجوع به بخاراخدات شود
نام عام امرای بخارا. لقبی که به امرای بخارا در دوران ساسانی و صدر اسلام داده شده بوده است: چون بیدون بخارخداه بملک نشست، شوی آن خاتون بود که یاد کردیم. (تاریخ بخارای نرشخی ص 28). و در میان آن قوم دهقان بزرگی بود، آن دهقانان رابخارخدات گفتندی از بهرآنکه دهقان زادۀ قدیم بود. (تاریخ بخارا). و رجوع به فهرست اعلام تاریخ بخارا چ مدرس رضوی و ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ص 357 و هم چنین رجوع به بخاراخدات شود
لغتی در بارخدا یا معرب آن: فسمعته یقول: اندک اندک یا بارخداه ارفق بی یا مولای ! قال ثم خرجت نفسه... (صفه الصفوه). رجوع به بارخدا و بارخدای شود، داربست. پاردو. پارود، پاردو. بادرنگبو. بادرنگبویه باشد. (دمزن). رجوع به بارانه و بادرنگبویه شود
لغتی در بارخدا یا معرب آن: فسمعته یقول: اندک اندک یا بارخداه ارفق بی یا مولای ! قال ثم خرجت نفسه... (صفه الصفوه). رجوع به بارخدا و بارخدای شود، داربست. پاردو. پارود، پاردو. بادرنگبو. بادرنگبویه باشد. (دِمزن). رجوع به بارانه و بادرنگبویه شود