نام عابدی نصرانی که بیست سال قبل از نبوت پیامبر، در حوالی شام با پیامبر مصادف شد و علائم نبوت را در پیشانی پیامبر دید و بشارت داد که در آینده به پیامبری مبعوث خواهد شد
نام عابدی نصرانی که بیست سال قبل از نبوت پیامبر، در حوالی شام با پیامبر مصادف شد و علائم نبوت را در پیشانی پیامبر دید و بشارت داد که در آینده به پیامبری مبعوث خواهد شد
بروایتی نام زوجه قعقاع بن ثور است که دختر هانی بوده. (آنندراج). و رجوع به بحیره شود، در اصطلاح حکما جسم مرکبی است از اجزای مائی و هوائی. و دخان مرکب از اجزای ارضی و ناری و هوایی است. و غبار مرکب از اجزای ارضی و هوایی است. و گویند هرگاه حرارت تأثیر تامی در میاه یا اراضی مرطوب بخشد آب از آن تحلیل یابد و اجزائی هوائی متصاعد گردد چنانکه با اجزای مائی درآمیخته است بحدی که نمی توان بحس آنها را از یکدیگر بازشناخت بعلت خردی و مرکب آنها را بخار نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن شود: تو گفتی که برشد ز گیتی بخار برافروخت زان آتش کارزار. فردوسی. هوا گسست، گسست از چه، برگسست از ابر ز چیست ابر؟ ندانی تو؟از بخار و دخان. فرخی. تا بخار از زمین شود به هوا تا فرودآید از هوا باران. فرخی. ای بار خدائی که ز دریای کف تو دریای محیط ارچه بزرگست بخاری است. فرخی. بیابان از آن آب دریا شود که ابر از بخارش به بالا شود. عنصری. بخار و دم خون ز گرز و ز تیغ چو قوس قزح بد که تابد ز میغ. اسدی. ز دل برکشد می تف درد و تاب چنان چون بخار زمین آفتاب. اسدی. مر شاخ خرد را سخن حکمت برگ است دریای سخن را سخن پند بخار است. ناصرخسرو. بنگر بخویشتن و گرت تیره گشته مغز بزدا ازو بخار بپرهیز و غرغره. ناصرخسرو. کز موج غم دل هوای چشمم تاری است ازیرا بخار دارد. مسعودسعد. آن بخارم بهوا برشده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی. غیاث ملت اقضی القضاه عزالدین که بحر دستش زرین بخار می سازد. خاقانی. جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینۀ آسمان نورفزای از بخار. خاقانی. - اسب بخار، مقدار نیرویی که برای بلند کردن وزنۀ 75 کیلوگرمی به ارتفاع یک گز لازم است. - بخار آب، آنچه از آب بر اثر حرارت همچون دخان برآید. (از اقرب الموارد). - بخار معلق، ابر است. (انجمن آرای ناصری). - کشتی بخار، جهاز. آن کشتی که به نیروی بخار و گاز حرکت کندخلاف کشتی بادی که نیروی آن از وزش باد به دست آید. و رجوع به کشتی شود. ، در تداول طب بخار را چنین تعبیر می کنند که هرگاه حرارت در رطب و یابس عمل کند همچون حرارت ابدان انسان آنگاه از اخلاط رطب ویابس آن چیزی برآید و آن یا بخار دخانی است هنگامی که اجزای ارضی بر اجزای مایی غلبه کند و یا بخار غیردخانی است و آن هنگامی است که اجزای مائی بر اجزای ارضی غلبه یابد و از دوم چرک و عرق و مانند آنها تولید شود و از اول موی. چنین است در بحرالجواهر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : غره چرا گشته ای به کار زمانه گرنه دماغت پر از فساد بخار است. ناصرخسرو. اندر سرت بخار جهالت قوی است من درد جهل را به چه درمان کنم. ناصرخسرو. جز نام ندانی ازو ازیرا کت مغز پر است از بخار صهبا. ناصرخسرو. دوش از بخار سینه بخوری بساختم بر خاک فیلسوف معظم بسوختم. خاقانی. خروش چنگ رامشگر برآمد بخارت می ز معده بر سر آمد. نظامی. ، دود. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دخان. تف. (زمخشری) ، بوی دیگ. (یادداشت مؤلف) ، مجازاً توان و نیرو و قدرت و پشتکار و فعالیت. فلانی بخاری ندارد، یعنی همت و نیروی تحرکی ندارد، مجازاً بمعنی تب. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، گرمی تب، خشم، رنج. اندوه. (ناظم الاطباء)
بروایتی نام زوجه قعقاع بن ثور است که دختر هانی بوده. (آنندراج). و رجوع به بحیره شود، در اصطلاح حکما جسم مرکبی است از اجزای مائی و هوائی. و دخان مرکب از اجزای ارضی و ناری و هوایی است. و غبار مرکب از اجزای ارضی و هوایی است. و گویند هرگاه حرارت تأثیر تامی در میاه یا اراضی مرطوب بخشد آب از آن تحلیل یابد و اجزائی هوائی متصاعد گردد چنانکه با اجزای مائی درآمیخته است بحدی که نمی توان بحس آنها را از یکدیگر بازشناخت بعلت خردی و مرکب آنها را بخار نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن شود: تو گفتی که برشد ز گیتی بخار برافروخت زان آتش کارزار. فردوسی. هوا گسست، گسست از چه، برگسست از ابر ز چیست ابر؟ ندانی تو؟از بخار و دخان. فرخی. تا بخار از زمین شود به هوا تا فرودآید از هوا باران. فرخی. ای بار خدائی که ز دریای کف تو دریای محیط ارچه بزرگست بخاری است. فرخی. بیابان از آن آب دریا شود که ابر از بخارش به بالا شود. عنصری. بخار و دم خون ز گرز و ز تیغ چو قوس قزح بُد که تابد ز میغ. اسدی. ز دل برکشد می تف درد و تاب چنان چون بخار زمین آفتاب. اسدی. مر شاخ خرد را سخن حکمت برگ است دریای سخن را سخن پند بخار است. ناصرخسرو. بنگر بخویشتن و گرت تیره گشته مغز بزدا ازو بخار بپرهیز و غرغره. ناصرخسرو. کز موج غم دل هوای چشمم تاری است ازیرا بخار دارد. مسعودسعد. آن بخارم بهوا برشده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی. غیاث ملت اقضی القضاه عزالدین که بحر دستش زرین بخار می سازد. خاقانی. جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست آینۀ آسمان نورفزای از بخار. خاقانی. - اسب بخار، مقدار نیرویی که برای بلند کردن وزنۀ 75 کیلوگرمی به ارتفاع یک گز لازم است. - بخار آب، آنچه از آب بر اثر حرارت همچون دخان برآید. (از اقرب الموارد). - بخار معلق، ابر است. (انجمن آرای ناصری). - کشتی بخار، جهاز. آن کشتی که به نیروی بخار و گاز حرکت کندخلاف کشتی بادی که نیروی آن از وزش باد به دست آید. و رجوع به کشتی شود. ، در تداول طب بخار را چنین تعبیر می کنند که هرگاه حرارت در رطب و یابس عمل کند همچون حرارت ابدان انسان آنگاه از اخلاط رطب ویابس آن چیزی برآید و آن یا بخار دخانی است هنگامی که اجزای ارضی بر اجزای مایی غلبه کند و یا بخار غیردخانی است و آن هنگامی است که اجزای مائی بر اجزای ارضی غلبه یابد و از دوم چرک و عرق و مانند آنها تولید شود و از اول موی. چنین است در بحرالجواهر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : غره چرا گشته ای به کار زمانه گرنه دماغت پر از فساد بخار است. ناصرخسرو. اندر سرت بخار جهالت قوی است من درد جهل را به چه درمان کنم. ناصرخسرو. جز نام ندانی ازو ازیرا کت مغز پر است از بخار صهبا. ناصرخسرو. دوش از بخار سینه بخوری بساختم بر خاک فیلسوف معظم بسوختم. خاقانی. خروش چنگ رامشگر برآمد بخارت می ز معده بر سر آمد. نظامی. ، دود. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دخان. تف. (زمخشری) ، بوی دیگ. (یادداشت مؤلف) ، مجازاً توان و نیرو و قدرت و پشتکار و فعالیت. فلانی بخاری ندارد، یعنی همت و نیروی تحرکی ندارد، مجازاً بمعنی تب. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، گرمی تب، خشم، رنج. اندوه. (ناظم الاطباء)
ناحیتی است بفارس: مرغزار بید و مشکان ناحیت بسیراست و سردسیر است. طولش هفت فرسنگ در عرض سه فرسنگ و علفزار عظیم دارد. (نزهه القلوب چ 1331 هجری قمری لیدن ص 135). مرغزار بید و مشکان، مرغزار نیکو است و ناحیتی است آنجا بسیرا گویند سردسیر است. طول آن هفت فرسنگ در عرض سه فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 155). کمه و فاروق و بسیرا شهرکی است و دیههاء بزرگ و نواحی و هوای آن سرد است معتدل و آبهای روان خوش دارد و میوه ها باشد از هر نوعی و نخجیرگاه است و همه آبادانست و ب حومه آن جامع و منبر است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 125)
ناحیتی است بفارس: مرغزار بید و مشکان ناحیت بسیراست و سردسیر است. طولش هفت فرسنگ در عرض سه فرسنگ و علفزار عظیم دارد. (نزهه القلوب چ 1331 هجری قمری لیدن ص 135). مرغزار بید و مشکان، مرغزار نیکو است و ناحیتی است آنجا بسیرا گویند سردسیر است. طول آن هفت فرسنگ در عرض سه فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 155). کمه و فاروق و بسیرا شهرکی است و دیههاء بزرگ و نواحی و هوای آن سرد است معتدل و آبهای روان خوش دارد و میوه ها باشد از هر نوعی و نخجیرگاه است و همه آبادانست و ب حومه آن جامع و منبر است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 125)
احمد بن محمد بن جعفرو نبیرۀ او سعید بن محمد و مظهر بن بحیر بن محمد و اسماعیل بن عون محدثانند. (از منتهی الارب).. واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
احمد بن محمد بن جعفرو نبیرۀ او سعید بن محمد و مظهر بن بحیر بن محمد و اسماعیل بن عون محدثانند. (از منتهی الارب).. واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
تصغیر بحره وبحره سرزمین و شهر است. (از معجم البلدان). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا شور باشد. (از معجم البلدان). دریاچه: شرح رودهای بزرگ و بحیره ها و مرغزارها و قلعه ها کی بر حال عمارتست داده آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 150)
تصغیر بَحرَه وبحره سرزمین و شهر است. (از معجم البلدان). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا شور باشد. (از معجم البلدان). دریاچه: شرح رودهای بزرگ و بحیره ها و مرغزارها و قلعه ها کی بر حال عمارتست داده آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 150)
ناقه یا گوسپند که در جاهلیت هرگاه ده بطن می زاد گوش آن را شکافته سر می دادند تا برود و بچرد هرجا که خواهد، و چون میمرد گوشت آن را مردان خوردندی و بخورد زنان ندادندی. یا آنکه در بطن پنجم اگر نر می زاد آن نر را ذبح می کردند و اگر ماده بود گوش آن را می شکافتند و شیر و سواری آن بر خودحرام می کردند و بعد مردن آن گوشت وی بر زنان حلال کردندی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ دهمین شتر که هر ده ماده باشند و او را گوش بریده شده باشد و آزاد کرده شده. آن ماده شتر که چون پنج شکم بزادی و آخرین نر بودی گوشش بشکافتندی و رها کردندی تا خود چرا کند چنانکه خواهد و کس بر وی ننشستی وبار بر وی ننهادی و گوشت و شیر او را بر زنان حرام داشتندی. (ترجمان علامه جرجانی ص 25). هر ناقه که ده بطن اناث بزاید او را عرب سوار نشود و شیر او را ننوشد جز بچۀ آن یا مهمان، و چون بمیرد آن را مردان و زنان همه از گوشتش بخورند و دخت آن را بحیره نامند و او را به منزلۀ مادرش سائبه دانند یعنی بر سر خود گذارند. (یادداشت مؤلف).
ناقه یا گوسپند که در جاهلیت هرگاه ده بطن می زاد گوش آن را شکافته سر می دادند تا برود و بچرد هرجا که خواهد، و چون میمرد گوشت آن را مردان خوردندی و بخورد زنان ندادندی. یا آنکه در بطن پنجم اگر نر می زاد آن نر را ذبح می کردند و اگر ماده بود گوش آن را می شکافتند و شیر و سواری آن بر خودحرام می کردند و بعد مردن آن گوشت وی بر زنان حلال کردندی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بچۀ دهمین شتر که هر ده ماده باشند و او را گوش بریده شده باشد و آزاد کرده شده. آن ماده شتر که چون پنج شکم بزادی و آخرین نر بودی گوشش بشکافتندی و رها کردندی تا خود چرا کند چنانکه خواهد و کس بر وی ننشستی وبار بر وی ننهادی و گوشت و شیر او را بر زنان حرام داشتندی. (ترجمان علامه جرجانی ص 25). هر ناقه که ده بطن اناث بزاید او را عرب سوار نشود و شیر او را ننوشد جز بچۀ آن یا مهمان، و چون بمیرد آن را مردان و زنان همه از گوشتش بخورند و دخت آن را بحیره نامند و او را به منزلۀ مادرش سائبه دانند یعنی بر سر خود گذارند. (یادداشت مؤلف).
بحیر بن ورقاء صریمی از قبیلۀ تمیم و از شجعان عرب در عصر اموی بودو با امیه بن عبدالله حاکم خراسان همراهی داشت و با مهلب در جنگهایش شرکت میکرد و صعصعه بن حرب او را در خراسان بکشت (81 هجری قمری). (از اعلام زرکلی ج 1 ص 139)
بحیر بن ورقاء صریمی از قبیلۀ تمیم و از شجعان عرب در عصر اموی بودو با امیه بن عبدالله حاکم خراسان همراهی داشت و با مهلب در جنگهایش شرکت میکرد و صعصعه بن حرب او را در خراسان بکشت (81 هجری قمری). (از اعلام زرکلی ج 1 ص 139)
نام ایالت تاریخی، شمال قسمت مرکز پرتغال، جنوب رود دوئرو، مرکزش کویمبرا، اکنون جزء سه ایالت است، 1- بیرای علیا، جمعیت 691713 تن، کرسی آن ویزو، 2- بیرای سفلی، جمعیت 355806 تن، کرسی آن کاشتلو برانکو، 3- بیرای کرانه ای، جمعیت 969166 تن، کرسی آن کویمبرا، بیشتر ناحیۀ بیرا کوهستانی است و کشاورزی وموکاری و زیتون دارد این ناحیه مدتها بین کاستیل و پرتغال متنازع فیه بود، (از دائره المعارف فارسی)
نام ایالت تاریخی، شمال قسمت مرکز پرتغال، جنوب رود دوئرو، مرکزش کویمبرا، اکنون جزء سه ایالت است، 1- بیرای علیا، جمعیت 691713 تن، کرسی آن ویزو، 2- بیرای سفلی، جمعیت 355806 تن، کرسی آن کاشتلو برانکو، 3- بیرای کرانه ای، جمعیت 969166 تن، کرسی آن کویمبرا، بیشتر ناحیۀ بیرا کوهستانی است و کشاورزی وموکاری و زیتون دارد این ناحیه مدتها بین کاستیل و پرتغال متنازع فیه بود، (از دائره المعارف فارسی)